تک و پوی

لغت نامه دهخدا

تک و پوی. [ ت َ ک ُ ] ( ترکیب عطفی ،اِ مرکب ) تاخت و دو و دو تیز و تند. ( ناظم الاطباء ).تکاپوی. آمد و شد از روی تعجیل و شتاب :
خورشیدرخا وصل تو جویم شب و روز
چون سایه ازآن در تک و پویم شب و روز.
سوزنی.
به پیش باد نه آن نامه تا به من برسد
که هیچ پیک نیابی چو باد با تک و پوی.
سوزنی.
شاهزاده از جست و جوی و اسب از تک و پوی فروماند. ( سندبادنامه ص 253 ). || جستجوی و تفحص و تفتیش. ( ناظم الاطباء ). تکاپوی. تلاش تقلا. تلواسه. جهد. سعی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
ایا سرو نو در تک و پوی آنم
که فرغندواری بپیچم بتو بر.
رودکی.
چون گذشتی زعالم تک و پوی
چشمه زندگانی آنجا جوی.
سنائی.
همچو مردان درآی در تک و پوی
تخته گفت را ز آب بشوی.
سنائی.
برهیچ در صومعه ای برنگذشتم
کآنجا چو خودی در تک و پوی تو ندیدم.
خاقانی.
هزار گونه غم از هر سویست دامنگیر
هنوز در تک و پوی غم دگرمی گشت.
سعدی.
رجوع به تکاپوی شود.

فرهنگ فارسی

تاخت و دو

پیشنهاد کاربران

بپرس