چو آواز پای ستوران شنید
فلاطوس را دل یکی برتپید.
عنصری ( از صحاح الفرس یادداشت بخط مؤلف ).
رزبان آمدو حلقوم همه بازبرید
قطره ای خون بمثل از گلوی کس نچکید
نه بنالید از ایشان کس ، نه کسی بتپید
بازآمد همگان را سوی چرخشت کشید.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 131 ).
ز تپیدن دل خود شب هجر در عذابم
که درو نمی تواندکه غمت قرار گیرد.
ولی دشت بیاضی ( از فرهنگ جهانگیری ).
دل می تپدم مدام کایا چه شوددوریت مباد هرچه بادابادا.
؟ ( از انجمن آرا ).
از پریدنهای رنگ و از تپیدنهای دل عاشق بیچاره هر جا هست رسوا میشود.
؟( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
|| گرم شدن. ( غیاث اللغات ) ( فرهنگ نظام ). در اوستا تَب و در سنسکریت تَپ و در پهلوی تپستن موجود است بمعنی گرم شدن و روشن شدن. ( فرهنگ نظام ). || بمعنی کمین کردن هم آمده است. ( برهان ). کمین کردن و دام نهادن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تپ و تپاک و تپش و طپیدن شود.تپیدن. [ ت َ دَ ] ( مص ) ( منحوت از تپمق ترکی ) متعدی آن تپاندن. به فشار جای گرفتن : زنها و بچه ها بدیدن امنیه همگی تپیدند توی آغل هاشان. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).