تپانچه زدن

لغت نامه دهخدا

تپانچه زدن. [ ت َ چ َ / چ ِ زَ دَ ] ( مص مرکب ) سیلی زدن. چک زدن. کشیده زدن. طپانچه زدن :
وز تپانچه زدن این دو رخ زراندودم
آسمانگون شد و اشکم شده چون پروینا.
عروضی.
زنم چندان تپانچه بر سر و روی
که یارب یاربی خیزد ز هر سوی.
نظامی.
تپانچه زد برخ خویش زال و من حیران
بسان رستم وقتی که زخم زد به پسر.
( نقل از انجمن آرا ).
- تپانچه بر چراغ زدن ؛ کنایه از خاموش کردن چراغ کسی است :
شد چشم زده بهارباغش
زد باد تپانچه بر چراغش.
نظامی.
رجوع به طپانچه زدن شود.

فرهنگ فارسی

سیلی زدن چک زدن کشیده زدن .

مترادف ها

slap (فعل)
زدن، با کف دست زدن، تپانچه زدن

فارسی به عربی

صفعة

پیشنهاد کاربران

علاوه بر آنچه ذکر شد، پیشیتر گویا چم برجسته ( معنی خاص تر ) آن، پس گردنی زدن و افزون بر آن، تو سری زدن بوده است است

بپرس