وز تپانچه زدن این دو رخ زراندودم
آسمانگون شد و اشکم شده چون پروینا.
عروضی.
زنم چندان تپانچه بر سر و روی که یارب یاربی خیزد ز هر سوی.
نظامی.
تپانچه زد برخ خویش زال و من حیران بسان رستم وقتی که زخم زد به پسر.
( نقل از انجمن آرا ).
- تپانچه بر چراغ زدن ؛ کنایه از خاموش کردن چراغ کسی است : شد چشم زده بهارباغش
زد باد تپانچه بر چراغش.
نظامی.
رجوع به طپانچه زدن شود.