تپان

/tapAn/

لغت نامه دهخدا

تپان. [ ت َ ] ( نف ) لرزان. مضطرب. بی آرام :
ز نعره تپان گشت بر چرخ هور
بدیگر جهان جنبش افتاد و شور.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
|| تپاننده. || ( اِ ) چکشی که بدان کلوخ را خرد میکنند. ( ناظم الاطباء ). رجوع به فرهنگ شعوری ج ا ورق 286 ب ) شود.

تپان. [ ت َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان باباجانی است که در بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان و در 50 هزارگزی جنوب خاوری ده شیخ و 2 هزارگزی قلعه میرآباد واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 150 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و توتون و لبنیات است شغل اهالی زراعت و گله داریست راه مالرو دارد و ساکنان آن از طایفه ٔباباجانی هستند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

فرهنگ فارسی

دهی از دهستان باباجانی است که در بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان و در ۵٠ هزار گزی قلعه میر آباد واقع است .

فرهنگ عمید

= تپاندن
۲. تپاندن (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): زورتپان.

پیشنهاد کاربران

تپان: تپنده، پریشان، آشفته، مضطرب.
چون روی هوا دوش به قیر اندودند
تا روز همه تپان و لرزان بودند
مسعود سعد
گردد روان سرشکم و گردد تپان دلم
گردد نژند جانم و گردد نوان تنم
قطران
بی تو لرزان و طپان بر روی خاک
...
[مشاهده متن کامل]

راست چون سیماب بودم دی و دوش
سنایی
گشته ست طپان جانم ای جان و جهان برگو
هین سلسله درجنبان ای ساقی جان برگو
مولانا
چون گرفتم دامنش مردم ز ناکامی که بود
دست لرزان دل طپان من منفعل او در حجاب
محتشم کاشانی
عصا گرفته بکف، دل طپان و پا لرزان
سبک شدم سوی دهلیز با گران جانی
آذر بیگدلی
طپان شد قلبش از تشویش در بر
دهانش بازماند و چشم ، اعور
بهار
چه دیدی کاینچنین بی تابی از وی
تپان چون ماهی بی آبی از وی
وحشی بافقی
از شوق تمنای تو در سینهٔ صحرا
همچون دل بی تاب تپان ریگ روان ها
بیدل
دلش در بر تپان شد چون کبوتر
که در چنگال شاهین باشدش سر
فخرالدین اسعد گرگانی

بپرس