سَر تَپ در زبان لکی یعنی: ۱. بهم خوردن نظم طبیعی زندگی آرامش زندگی با مرگ یا مریضی یا گرفتاری ۲. این کلمه از سر و تپ تشکیل شده یعنی کلاف نخ و پشم برای بافتن فرش یا کاموا یا . . . و سرتپ یعنی گره یا مشکلی
... [مشاهده متن کامل] ایجاد بشه که باز نشه و کلاف بهم بخوره ۳. سرتَپ اَ رِ نِت بِشیوی یعنی زندگیت از هم بپاشه و بمیری و حادثه و پیشامد بد برات درست بشه
تُپ: قطره. در گویش محلی بهبهان Top
و در ادامه دیدگاه پیش تپ با ضمه روی ت، به معنای اندک و قطره هست در گویش دشتی، و برای مقدار مایعات به کار میرود تنها.
ان تَپ با فتحه باشد، بخشی از بدنه درخت نخل.
همچنین تپ تپ کردن، اصطلاحی هست که برای اعمالی که مرغ هنگامی که دنبال جا برای تخم گذاری میگردد به کار میرود، ضمنا گاهی هنگام بیقراری فرد وقتی که میخواهد بخوابد از این اصطلاح استفاده میشود
... [مشاهده متن کامل] تَپ، به قسمتی از بدنه درخت نخل گفته میشود.
یه معنای دیگه ای که داره لغت تَپ به زبان تپوری یا تبری یا مازنی :
به معنای چاقی و چربی هستش.
تپن tapen به کسی گفته میشه که فربه یا چاقالو هستش
تَپ در زبان مازنی یا تبری:
ضربه ای که به بیضه مرد میخوره و اون حال بد و داغونی که به مرد دست میده، اون حالت بی حالی و بدحالی رو تَپ میگن.
2 ته لغت داریم
تَپ tap یا دَبْبه dabbe
از ارتفاع فرود آوردن، کشیده زدن
بالا بردن و فرود آوردن
واژه تبر یا تپر
و تپانچه زدن هم از همین واژه برآمده
از واژگان هندو اروپایی است و tap انگلیسی هم دیشه در همین واژه دارد
کنایه از :
" اضطراب داشتن "
Top= قطره
توی لججه ما تَپ به معنی ارتفاع خیلی کم هست، مخالف کلمه " برز "
واژه ( تَپ ) در زبان اوستایی به چمِ ( تپیدن، تف، گرم شدن، درخشیدن ) بوده است.
چنانکه در رویه های 618 و 619 از نبیگِ ( فرهنگ واژه های اوستا ) آمده است:
تپ که مخفف تپنگو است :
پیشتر در روستاها و برخی از شهرها از شاخه های نوعی گیاه بادام که شاید بادام کوهی یا بادام تلخ بوده سبدی به شکل سینی اما بدون لبه می بافته اند و برای کارهایی چون آبکش کردن برنج یا باقلا یا جا به جایی نان از آن استفاده می شده است ؛ به این وسیله تپ گفته می شد ، البته شاید هنوز هم استفاده شود .
... [مشاهده متن کامل] تَپ یا کیوال:[اصطلاح صید ] بویه های که جهت شناوری تورهای ماهیگیری به بالای آن بسته می شود.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)