توماسْ آکویناس1، فیلسوف و حکیم الٰهی ( د 1274م/ 623ق ) . وی در میان سالهای 1224 - 1226م در منطقۀ آکوینو در نزدیکی شهر ناپل متولد شد؛ پس از طی تحصیلات مقدماتی در دانشگاه ناپل، در 1244م به فرقۀ دومینیکیان پیوست و پس از آن، برای ادامۀ تحصیل راهی پاریس شد. توماس در دانشگاه پاریس نزد آلبرت کبیر الٰهیات آموخت و بعدها خود به مقام استادی این دانشگاه دست یافت. از مهم ترین آثار او می توان به «جامع الٰهیات2»، «جامع در ردّ کافران3»، رساله «دربارۀ وجود و ماهیت4» و تفسیر بر برخی آثار ارسطو اشاره کرد.
... [مشاهده متن کامل]
تـوماس در انتخـاب میـان عقل و ایمـان ــ کـه از شایع ترین مسائل سده های میانه است ــ قاطعانه جانب ایمان را می گیرد و نقد عقلانیِ مبادی دین و تشکیک در حقانیت ایمان را هرگز
جایز نمی داند. پیش از او، از سویی، کسانی همچون اریگنا1 برای عقل چنان مقام شامخی در نظر گرفته بودند که نه تنها کاربرد آن را در مباحث الٰهیات جایز می شمردند، بلکه آن را ملاک درستی بسیاری از اصول الٰهیات مسیحی نیز می دانستند ( ایلخانی، 168 - 170 ) . از سوی دیگر، گروهی همچون راجر بیکن قائل به جدایی کامل این دو حوزه بودند ( همو، 381 - 382 ) . به عقیدۀ توماس، هم از حیث روش و هم از حیث موضوع، تمایزی قاطع میان الٰهیات و فلسفه وجود دارد. از حیث روش، توماس دریافتی کاملاً مشائی از ماهیت عقل و علم دارد. در نظر وی اساسِ علمْ ادراک و دریافتِ بلاواسطۀ محسوساتی است که هریک به نحوی در برابر مدرِک حضور دارند و عالِمْ اشیاء و محسوسات را به وجدان در می یابد و دربارۀ آنها یقین حاصل می کند. اما مؤمن هیچ دریافت مستقیمی از ذات خداوند ندارد و به همین سبب، توماس ایمان را نه فعل عقل، بلکه فعل اراده می داند ( «جامع. . . 2»، بخش 1، مسئلۀ 2، بند 9 ) . با این حال، یقینِ حاصل از ایمان به مراتب قوی تر از یقین حسی است. الٰهیاتْ تعالیمِ کتاب مقدس و احکام شوراهای کلیسا را می پذیرد و آن را مبنای کار خود قرار می دهد، اما فلسفه با استدلال پیش می رود و هیچ اصلی را نمی پذیرد، مگر اینکه عقل درستی و ضرورت آن را تصدیق کند. از حیث موضوع، فلسفه از مطالعۀ طبیعت و عالمِ محسوسات آغاز می کند و در نهایت به ذات خداوند ختم می شود، اما الٰهیات از ذات خداوند آغاز می کند؛ با این همه، عقلْ ناقص و خطاپذیر است و تنها ایمان به مسیح انسان را نجات می دهد. فلسفه نه تنها برای نجات انسان ضروری نیست، بلکه برای الٰهیات نیز ضرورتی ندارد و اعتقادات دینی حتى با ضروری ترین استدلالهای فلسفی نیز بی اعتبار نمی شود ( برئیه، 206 ) .
1. J. S. Erigena 2. Summa… 3. theologia naturalia
بدین ترتیب، توماس در مقابل فیلسوفان و الٰهی دانانی مانند اریگنا قرار می گیرد که به توانایی نسبی عقل برای درک حقیقت و نجات بشر اعتقاد داشتند و همچنین عقل را ملاک درستیِ بسیاری از احکام دینی می دانستند؛ اما با این حال، وی نقشی برای عقل در تأملات دینی منظور می کند و از این رو، در مقابل کسانی همچون راجر بیکن قرار می گیرد که مخالف کاربرد عقل و استدلال در الٰهیات بودند. توماس عقل و فلسفه را همچون خادمان الٰهیات و برای توضیح محتوای ایمان به خدمت می گیرد ( همان، بخش 1، مسئلۀ 1، بند 8 ) . به عقیدۀ او عقلِ انسان ناقص است، اما نقص آن الزاماً به معنای نادرستی آن نیست. ایمانْ تمامیِ حقیقت است، اما عقل، اگرچه به حقیقت راه می برد، از درک حقیقت تام قاصر است. برای مثال، عقل به درستی استدلال می کند که خدا وجود دارد و واحد است. این حکمی صحیح است، اما ایمان در عین حال، «تثلیث» خداوند را به ما می آموزد. بنابراین، ایمان عقل را کامل می کند ( ایلخانی، 410؛ برئیه، همانجا ) .
عقل و ایمان انسان را به سوی حقیقتی واحد هدایت می کنند و از این روی، میان ایمان و فلسفۀ راستین تعارضی وجود ندارد. توماس می گوید: حقیقتْ حقیقت را نفی نمی کند، اما از آنجا که عقلِ انسان خطاپذیر است و تحت تأثیر اوضاع و احوال ممکن است در تشخیص حقیقت دچار اشتباه گردد، در صورت بروز اختلاف میان حکم دین و رأی عقل باید به حکم دین سر سپرد و رأی عقل را تصحیح کرد ( نک : برئیه، همانجا ) . بدین سان، ایمان عقل را به راه راست هدایت می کند و آن را از ضلالت مصون می دارد. ایمان حجیت تام دارد و عقل نمی تواند احکام آن را نقد کند. عقل تنها می تواند تا اندازه ای محتوای ایمان را توضیح دهد ( توماس، همانجا ) . نتیجۀ چنین جمعی میان عقل و ایمان «الٰهیات طبیعی3» است که می توان آن را مهم ترین نوآوری توماس در این زمینه دانست؛ اگرچه خود او در هیچ یک از آثار خود چنین اصطلاحی را به کار نبرده است ( ژیلسُن، 153 ) .
الٰهیات طبیعی، مانند الٰهیات اصول دین را می پذیرد، اما می کوشد تا در حد بضاعت عقل این اصول را توضیح دهد ( توماس، همان، بخش 1، مسئلۀ 1، بند 5 ) . فلسفه از اشیاءِ طبیعی آغاز می کند و در پایان به وجود خداوند می رسد، اما الٰهیات طبیعی از جایی آغاز می کند که فلسفه پایان یافته است، یعنی از ذات خداوند. بنابراین، ترتیب مباحث و مسیر حرکت عقل در الٰهیات طبیعی با فلسفه متفاوت است. بحث از وجود خداوند و صفات او، بدان گونه که وحی به ما می آموزد، نخستین مبحث الٰهیات طبیعی است. پس از آن، مبحث خلقت و صدور موجودات از ذات خداوند قرار دارد. انسان شناسی که موضوعاتی مانند روان شناسی، شناخت و اختیار را شامل می گردد، در فصلهای بعدی می آید و در انتها نیز به بحث دربارۀ علت غایی و بازگشت مخلوقات به خدا پرداخته می شود ( همان، فهرست مطالب ) . فلسفه اشیاء را فی نفسه، اما الٰهیات طبیعی آنها را چونان تصاویر خداوند و در نسبت با خداوند لحاظ می کند؛ حتى زمانی که فلسفه و الٰهیات شیء واحدی را مطالعه می کنند، فلسفه استدلال را از علل خاص آن آغاز می کند، اما الٰهیات در آغاز به علت اولى می پردازد ( همان، بخش 1، مسئلۀ 1، بند 3 ) .
توماس در باب شناخت و شناخت شناسی کاملاً مشائی است و در مقابل آوگوستینوس و سنّت نوافلاطونی پیش از خود قرار می گیرد که به نظریه های اشراقی شناخت گرایش داشتن . . .
... [مشاهده متن کامل]
تـوماس در انتخـاب میـان عقل و ایمـان ــ کـه از شایع ترین مسائل سده های میانه است ــ قاطعانه جانب ایمان را می گیرد و نقد عقلانیِ مبادی دین و تشکیک در حقانیت ایمان را هرگز
جایز نمی داند. پیش از او، از سویی، کسانی همچون اریگنا1 برای عقل چنان مقام شامخی در نظر گرفته بودند که نه تنها کاربرد آن را در مباحث الٰهیات جایز می شمردند، بلکه آن را ملاک درستی بسیاری از اصول الٰهیات مسیحی نیز می دانستند ( ایلخانی، 168 - 170 ) . از سوی دیگر، گروهی همچون راجر بیکن قائل به جدایی کامل این دو حوزه بودند ( همو، 381 - 382 ) . به عقیدۀ توماس، هم از حیث روش و هم از حیث موضوع، تمایزی قاطع میان الٰهیات و فلسفه وجود دارد. از حیث روش، توماس دریافتی کاملاً مشائی از ماهیت عقل و علم دارد. در نظر وی اساسِ علمْ ادراک و دریافتِ بلاواسطۀ محسوساتی است که هریک به نحوی در برابر مدرِک حضور دارند و عالِمْ اشیاء و محسوسات را به وجدان در می یابد و دربارۀ آنها یقین حاصل می کند. اما مؤمن هیچ دریافت مستقیمی از ذات خداوند ندارد و به همین سبب، توماس ایمان را نه فعل عقل، بلکه فعل اراده می داند ( «جامع. . . 2»، بخش 1، مسئلۀ 2، بند 9 ) . با این حال، یقینِ حاصل از ایمان به مراتب قوی تر از یقین حسی است. الٰهیاتْ تعالیمِ کتاب مقدس و احکام شوراهای کلیسا را می پذیرد و آن را مبنای کار خود قرار می دهد، اما فلسفه با استدلال پیش می رود و هیچ اصلی را نمی پذیرد، مگر اینکه عقل درستی و ضرورت آن را تصدیق کند. از حیث موضوع، فلسفه از مطالعۀ طبیعت و عالمِ محسوسات آغاز می کند و در نهایت به ذات خداوند ختم می شود، اما الٰهیات از ذات خداوند آغاز می کند؛ با این همه، عقلْ ناقص و خطاپذیر است و تنها ایمان به مسیح انسان را نجات می دهد. فلسفه نه تنها برای نجات انسان ضروری نیست، بلکه برای الٰهیات نیز ضرورتی ندارد و اعتقادات دینی حتى با ضروری ترین استدلالهای فلسفی نیز بی اعتبار نمی شود ( برئیه، 206 ) .
بدین ترتیب، توماس در مقابل فیلسوفان و الٰهی دانانی مانند اریگنا قرار می گیرد که به توانایی نسبی عقل برای درک حقیقت و نجات بشر اعتقاد داشتند و همچنین عقل را ملاک درستیِ بسیاری از احکام دینی می دانستند؛ اما با این حال، وی نقشی برای عقل در تأملات دینی منظور می کند و از این رو، در مقابل کسانی همچون راجر بیکن قرار می گیرد که مخالف کاربرد عقل و استدلال در الٰهیات بودند. توماس عقل و فلسفه را همچون خادمان الٰهیات و برای توضیح محتوای ایمان به خدمت می گیرد ( همان، بخش 1، مسئلۀ 1، بند 8 ) . به عقیدۀ او عقلِ انسان ناقص است، اما نقص آن الزاماً به معنای نادرستی آن نیست. ایمانْ تمامیِ حقیقت است، اما عقل، اگرچه به حقیقت راه می برد، از درک حقیقت تام قاصر است. برای مثال، عقل به درستی استدلال می کند که خدا وجود دارد و واحد است. این حکمی صحیح است، اما ایمان در عین حال، «تثلیث» خداوند را به ما می آموزد. بنابراین، ایمان عقل را کامل می کند ( ایلخانی، 410؛ برئیه، همانجا ) .
عقل و ایمان انسان را به سوی حقیقتی واحد هدایت می کنند و از این روی، میان ایمان و فلسفۀ راستین تعارضی وجود ندارد. توماس می گوید: حقیقتْ حقیقت را نفی نمی کند، اما از آنجا که عقلِ انسان خطاپذیر است و تحت تأثیر اوضاع و احوال ممکن است در تشخیص حقیقت دچار اشتباه گردد، در صورت بروز اختلاف میان حکم دین و رأی عقل باید به حکم دین سر سپرد و رأی عقل را تصحیح کرد ( نک : برئیه، همانجا ) . بدین سان، ایمان عقل را به راه راست هدایت می کند و آن را از ضلالت مصون می دارد. ایمان حجیت تام دارد و عقل نمی تواند احکام آن را نقد کند. عقل تنها می تواند تا اندازه ای محتوای ایمان را توضیح دهد ( توماس، همانجا ) . نتیجۀ چنین جمعی میان عقل و ایمان «الٰهیات طبیعی3» است که می توان آن را مهم ترین نوآوری توماس در این زمینه دانست؛ اگرچه خود او در هیچ یک از آثار خود چنین اصطلاحی را به کار نبرده است ( ژیلسُن، 153 ) .
الٰهیات طبیعی، مانند الٰهیات اصول دین را می پذیرد، اما می کوشد تا در حد بضاعت عقل این اصول را توضیح دهد ( توماس، همان، بخش 1، مسئلۀ 1، بند 5 ) . فلسفه از اشیاءِ طبیعی آغاز می کند و در پایان به وجود خداوند می رسد، اما الٰهیات طبیعی از جایی آغاز می کند که فلسفه پایان یافته است، یعنی از ذات خداوند. بنابراین، ترتیب مباحث و مسیر حرکت عقل در الٰهیات طبیعی با فلسفه متفاوت است. بحث از وجود خداوند و صفات او، بدان گونه که وحی به ما می آموزد، نخستین مبحث الٰهیات طبیعی است. پس از آن، مبحث خلقت و صدور موجودات از ذات خداوند قرار دارد. انسان شناسی که موضوعاتی مانند روان شناسی، شناخت و اختیار را شامل می گردد، در فصلهای بعدی می آید و در انتها نیز به بحث دربارۀ علت غایی و بازگشت مخلوقات به خدا پرداخته می شود ( همان، فهرست مطالب ) . فلسفه اشیاء را فی نفسه، اما الٰهیات طبیعی آنها را چونان تصاویر خداوند و در نسبت با خداوند لحاظ می کند؛ حتى زمانی که فلسفه و الٰهیات شیء واحدی را مطالعه می کنند، فلسفه استدلال را از علل خاص آن آغاز می کند، اما الٰهیات در آغاز به علت اولى می پردازد ( همان، بخش 1، مسئلۀ 1، بند 3 ) .
توماس در باب شناخت و شناخت شناسی کاملاً مشائی است و در مقابل آوگوستینوس و سنّت نوافلاطونی پیش از خود قرار می گیرد که به نظریه های اشراقی شناخت گرایش داشتن . . .