توقف

/tavaqqof/

مترادف توقف: ایست، بند، درنگ، لنگ، مکث، وقفه ، اطراق ، اقامت کردن، ماندن ، توقف کردن، درنگ کردن ، ایستایی، رکود، سکون، فترت

متضاد توقف: پویایی، کوچ، عزیمت کردن، حرکت کردن، شتافتن، تحرک

برابر پارسی: درنگ، ایست، بازایستادن

معنی انگلیسی:
halt, stall, stand, standstill, stop, stoppage, staing, halting, pause, insolvency, suspension of payment

لغت نامه دهخدا

توقف. [ ت َ وَق ْ ق ُ ] ( ع مص ) درنگ کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). ایستادن. ( زوزنی ). بازایستادن. درنگ کردن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). بازایستادن و با لفظ کردن مستعمل است. ( از آنندراج ). || چشم داشتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ثابت ماندن بر چیزی. یقال : توقف علی الشی ٔ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بازایستادن از چیزی. یقال : توقف عن جواب کلامه. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) ایست. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) ( ناظم الاطباء ). درنگی و دیری و ماندگی و ایستادگی و تردید و تأخیر و تحمل و بردباری. ( ناظم الاطباء ) :... مهلتی و توقفی باشد تا وی این حاصل را بدهد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 123 ). گفتم اگر چاره نیست از زدن ، خلوتی باید تا نیکو دو فصل سخن گویم و توقفی در زخم ایشان ، پس از آن فرمان خداوند باشد. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 167 ).
تحرک هست گردش را توقف صورت نکته
تمامی آخر منزل کمالیت سرا پایان.
ناصرخسرو ( دیوان ص 359 ).
درویشی را ضرورتی پیش آمد. کسی گفت : فلان ، نعمتی دارد بی قیاس. اگر بر حاجت تو واقف گردد هرآینه درقضای آن توقف روا ندارد. ( گلستان ). رجوع به توقف کردن و توقف نمودن شود. || توقف شیئی بر شیئی ، اگر از جهت شروع باشد آن را مقدمه نامند و هرگاه از جهت شعور باشد آن را معرف خوانند و اگر از جهت وجود باشد از دو قسم خارج نیست یا داخل در آن چیز است ،در این صورت آن را رکن خوانند همچون قیام و قعود نسبت به نماز و یا داخل در آن نیست ، و در این صورت هرگاه مؤثر در آن باشد علت فاعلی است مانند مصلی نسبت به نماز و اگر چنین نباشد آن را شرط گویند خواه وجودی باشد همچون وضوء نسبت به نماز و خواه عدمی مانند ازاله نجاست نسبت بدان. ( از تعریفات جرجانی ). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.

فرهنگ فارسی

بازایستادن، درنگ کردن، ثابت ماندن درامری
۱ - ( مصدر ) درنگ کردن فرو ایستادن باز ایستادن . ۲ - ثابت ماندن ( در امری ) . ۳ - ( اسم ) درنگ ایست . ۴ - حالت تاجری که نتواند وام خود را بپردازددرماندگی . جمع : توقفات .

فرهنگ معین

(تَ وَ قُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - ایستادن . درنگ کردن . ۲ - ثابت ماندن .

فرهنگ عمید

۱. بازایستادن، درنگ کردن.
۲. ثابت ماندن.
۳. اقامت.
۴. [مجاز] رکود، وقفه.

فرهنگستان زبان و ادب

{shut down} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] عمل متوقف کردن

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] توقف به ترک فتوا یا ترک عمل به دلیل فقهی اطلاق می شود.
توقف، به معنای عمل نکردن یا فتوا ندادن طبق مضمون دلیلی خاص می باشد.
کابرد اصولی توقف
در اصول فقه در موارد مختلفی از توقف، بحث به میان آمده است، از جمله:۱. در دوران بین محذورین، برخی توقف کرده اند؛ به این معنا که در این مسئله، نه ملتزم به وجوب شده اند نه ملتزم به حرمت و نه اباحه ظاهری ، بلکه اصلا حکم نکرده و واقعه را بدون حکم قلمداد نموده اند.به این ترتیب، این گروه در مقام عمل، دارای آزادی عمل می باشند؛ یعنی یا آن عمل را انجام می دهند، که با احتمال وجوب می سازد و یا آن را ترک می کنند، که با احتمال حرمت سازگار است.۲. در تعارض ادله، اگر دو یا چند دلیلی که در حکمی شرعی تعارض کرده اند متعادل باشند و هیچ یک بر دیگری ترجیحی نداشته باشد، برخی از اصولیون توقف را پیشنهاد کرده و به هیچ یک از دو دلیل متعارض عمل نمی کنند.
انواع توقف
توقف دو نوع است:۱. توقف در مقام عمل؛ یعنی این که مکلف طبق هیچ کدام از ادله متعارض عمل نکند و منتظر رسیدن بیان معصوم بماند؛۲. توقف در مقام فتوا، که مجتهد طبق هیچ کدام از ادله متعارض فتوا ندهد.
فرق تساقط با توقف
...

مترادف ها

stop (اسم)
ترک، تعلیق، نقطه، ایست، توقف، تکیه، ایستگاه

cessation (اسم)
متارکه، ایست، توقف، پایان، انقطاع

suspension (اسم)
متارکه، وقفه، تعلیق، ایست، توقف، تاخیر، تعطیل، بی تکلیفی، اندروایی، اویزانی، سوسپانسیون، اندروا، اویزش

pause (اسم)
وقفه، مکی، سکوت، توقف، درنگ

stay (اسم)
ایست، مانع، حائل، توقف، تکیه، نقطه اتکاء، توقفگاه، عصاء

stand (اسم)
وضع، سه پایه، شهرت، ایست، پایه، مقام، توقف، بساط، دکه، موضع، ایستگاه، توقفگاه، میز کوچک، دکه دکان، جایگاه گواه در دادگاه، سکوب تماشاچیان مسابقات

cease (اسم)
وقفه، ایست، توقف

close (اسم)
خاتمه، محوطه، ایست، توقف، پایان، جای محصور، انتها، بن بست

syncope (اسم)
توقف، غش، متوقف شدن، همبرش، سنکوپ، حذف هجا

flag stop (اسم)
ایست، توقف

holdback (اسم)
بند، مانع، گیر، توقف، اشغال کننده

tarriance (اسم)
توقف، تاخیر، درنگ، اقامت

stopple (اسم)
توقف، متوقف کننده

فارسی به عربی

اقامة , تعلیق , توقف , مهلة , وقف

پیشنهاد کاربران

interruption
توقف: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
اَبسیز ( سغدی: اپسِذ apseż )
انچا ancā ( سغدی: ancāy )
moratorium on sth
توقف رسمی
درنگ افتادن ؛ درنگ شدن. تأخیر شدن. ( یادداشت مؤلف ) :
درنگ از بهر آن افتاد در راه
که تا از شغلها فارغ شود شاه.
نظامی.
ایست، ماندن، درنگ، وقفه، بند، لنگ، مکث، اطراق، اقامت کردن، توقف کردن، درنگ کردن، ایستایی، رکود، سکون، فترت
ایست، درنگ، ایستادن، بازایستادن، واایستادن، درجا ماندن، از جنبش باز ماندن، بازداشتن
واژه ی از ریشه عربیِ �توقف� در پارسی، بسته به جُستار و نیز کاربرد کارواژه ی همراه با آن از آرش های گوناگون نزدیک به یکدیگری برخوردار است.
ایستایش
توقف: [اصطلاح حقوق]در حقوق تجارت به معنی ورشکستگی استعمال می شود.
شوماند
در برخی جاها به معنی رویگردانی است
توقف تعهدات : رویگردانی از پیمانها
ایستانش
" درنگیدن " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس