توفر. [ ت َ وَف ْ ف ُ ] ( ع مص ) حق کسی یا حق چیزی تمام بدادن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از زوزنی ). نگاه داشتن حرمت کسی را: توفر علیه. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) : کار او به جمعیت لشکر و توفر آلت و عدت به نظام رسید. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 169 ).
فرهنگ فارسی
بسیارشدن، نگاهداشتن حرمت کسی حق کسی یا حق چیزی تمام بدادن نگاهداشتن حرمت کسی را توفر علیه