توطیش.[ ت َ ] ( ع مص ) آشکار نمودن یک جزء از حدیث را: وطش الحدیث توطیشاً؛ بین طرفاً منه ُ. تقول : وطش لی شیئاًمن الحدیث حتی اذکره ؛ ای افتح شیئاً منه. || آماده کردن برای کسی حقیقت سخن و رأی و عمل را. || اثر گذاشتن در چیزی. || کمی دادن کسی را. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || سؤال کردن جمع از کسی و ندادن او چیزی به آنها: سألوه فماوطش الیهم بشی ٔ؛ ای لم یعطهم شیئاً. || دفاع نکردن از نفس خود: ضربوه فماوطش الیهم ؛ ای لم یدفع عن نفسه ؛ یعنی زدند او را و او دست خود را بلند ننمود و از خود دفاع نکرد. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بیان کردن : وطش لی شیئاً و غطش ( به صیغه امر )؛ یعنی بیان کن از برای من چیزی تا ذکر کنم آن را. ( ناظم الاطباء ).