توضؤ. [ ت َ وَض ْ ض ُءْ ] ( ع مص ) ( از: «وض ء» دست و روی شستن. ( زوزنی ) ( دهار ) ( آنندراج ). دست و پا شستن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). و فی الحدیث : توضاء و امما غیرت النار؛ ای نظفوا ایدیکم. ( اقرب الموارد ). || وضو کردن نماز را: توضأت للصلوة؛ وضو کردم نماز را.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از آنندراج ). توضیت للصلوة؛ ای توضأت للصلوة. ( ناظم الاطباء ). توضیت ، بالیاء، لغت یالثغة است در توضوء. ( ازمنتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). وضو گرفتن. دست نمازگرفتن. آبدست کردن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). توضی. ( منتهی الارب ). رجوع به توضی شود. || بالغ شدن غلام و جاریه : توضاء الغلام و الجاریة؛ بالغ شدند و رسیدند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رسیدن غلام و دختر به حد بلوغ. ( آنندراج ).