توسیم
لغت نامه دهخدا
ای سر از کبر بر فلک برده
گشته گردان چو انجم فلکی
به عقابی رسیده از مگسی
به سماکی رسیده از سمکی
حاش دیو را ملکی...
تا آنجا که گفت :
خواجه هستی چرا نیاموزی
خواجگی کردن از شهاب زکی.
چون خواسته است تا شهاب زکی در قافیت بیارد بناء شعر بر «کاف » و «یاء» نهاد. و شرف الدین شفروه گفته است :
ای چو دریا سخی چو شیر شجاع
چون قضا حاکم و چو چرخ مطاع...
تا آنجا که گفت :
گر نکردم وداع معذورم
نیست بر مکیان طواف وداع.
چون خواسته است که عذرخویش در تخلف وداع مخدوم بخواهد، بناء قافیت بر «عین » نهاد و این صنعت را از بهر آن توسیم خوانند که شاعر اثری از مقصود خویش در قافیت بازنموده است و وسم ،داغ نشان کردن است. ( المعجم فی معاییر اشعارالعجم صص 276-277 ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. داغ و نشان گذاشتن.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید