توسیم

لغت نامه دهخدا

توسیم. [ ت َ ] ( ع مص ) به موسم آمدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). به موسم حاضر آمدن. یقال : وسموا و عرفوا، کما یقال عیدوا فی العید. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || بسی داغ کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( از آنندراج ). || ( اصطلاح عروض و قافیه ) شمس قیس آرد: آن است که بناء قافیت بر حرفی نهد که نام ممدوح یا آنچه مقصود شاعر است در آن تنسیق گردد، چنانکه انوری گفته است :
ای سر از کبر بر فلک برده
گشته گردان چو انجم فلکی
به عقابی رسیده از مگسی
به سماکی رسیده از سمکی
حاش دیو را ملکی...
تا آنجا که گفت :
خواجه هستی چرا نیاموزی
خواجگی کردن از شهاب زکی.
چون خواسته است تا شهاب زکی در قافیت بیارد بناء شعر بر «کاف » و «یاء» نهاد. و شرف الدین شفروه گفته است :
ای چو دریا سخی چو شیر شجاع
چون قضا حاکم و چو چرخ مطاع...
تا آنجا که گفت :
گر نکردم وداع معذورم
نیست بر مکیان طواف وداع.
چون خواسته است که عذرخویش در تخلف وداع مخدوم بخواهد، بناء قافیت بر «عین » نهاد و این صنعت را از بهر آن توسیم خوانند که شاعر اثری از مقصود خویش در قافیت بازنموده است و وسم ،داغ نشان کردن است. ( المعجم فی معاییر اشعارالعجم صص 276-277 ).

فرهنگ معین

(تُ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - داغ و نشان گذاشتن . ۲ - در موسم حاضر شدن .

فرهنگ عمید

۱. در موسم حاضر شدن، به موسم آمدن.
۲. داغ و نشان گذاشتن.

پیشنهاد کاربران

بپرس