توسف

لغت نامه دهخدا

توسف. [ ت َ وَس ْ س ُ ] ( ع مص ) پوست چیزی واشدن. ( تاج المصادر بیهقی ). پوست از چیزی واشدن. ( زوزنی ). پوست از سر ریش بازشدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). تقشقش و تقشر پوست. ( از اقرب الموارد ). || وسف پیدا شدن در شتر، یا در فراخی رسیدن شتر و فربه گردیدن آن. || افتادن پشم کهنه و برآمدن پشم نو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس