توسد

لغت نامه دهخدا

توسد. [ ت َ وَس ْ س ُ ] ( ع مص ) چیزی را بالش کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از زوزنی ) ( از آنندراج ). و ساده زیر سرگذاشتن. ( از اقرب الموارد ). بالین گردانیدن چیزی را. ( منتهی الارب ). بالش قرار داده شدن. تکیه کردن و گذاشتن سر خود را بر بالش. ( ناظم الاطباء ). || ملازم و به جد شدن به چیزی. ( آنندراج ). || خوار کردن و به زیر انداختن ، چیزی را. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ عمید

۱. بالش زیر سر نهادن، چیزی را برای خود بالین ساختن.
۲. تکیه کردن.

پیشنهاد کاربران

بپرس