تا خر از هر که برد، من واخرم
ورنه توزیعی کنند ایشان زرم.
مولوی.
|| سرشکن کردن گروهی ، خرج کسی را میان خود :... این مسخره را اندیشه سفری افتاد نه راحله و نه زاد. او را حریفان به اتفاق توزیعی کردند. ( جهانگشای جوینی ). || پخش کردن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). پراکنده و آواره ساختن : تا گردانم اسیروارش
توزیع کنم به هر دیارش.
نظامی.
رجوع به توزیع شدن شود.