ای تنم در هجر تو چون برگ بید اندر خزان
ای دلم در عشق تو چون توزی اندر ماهتاب.
فرخی.
کنون چنان شدم از بر او کجا تن من به ناز پوشد توزی و صدره دیباه.
فرخی.
لباس من به بهاران ز توزی و قصب است به تیرماه خز قیمتی و قز سمور.
فرخی.
شمشاد به رنگ زلفک خاتون شدگلنار به رنگ توزی و پرنون شد
با سبزه زمین به رنگ بوقلمون شد
وز میغ، هوا به صورت پشت پلنگ.
منوچهری.
گفت ز شاهان حدیث ماند باقی در عرب و در عجم نه توزی و کتان.
ابوحنیفه ٔاسکافی.
امیر را یافتم آنجا بر زبر تخت نشسته پیراهن توزی ، مخنقه در گردن عقده های همه کافور. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 520 ). قبای ملحم و عصابه توزی و موزه نمدین داشت. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 565 ).ز آرزوی طراز توزی و خز
زار بگداختی چو تار تراز.
ناصرخسرو.
سخن چون تار توزی ، خوب و باریک و لطیف آورسخن چون تار باید تا برون آئی ز تار غم.
ناصرخسرو.
همیشه تا به تموز و به دی بکار شودلباس توزی و کتان و قاقم و سنجاب.
ابوالفرج رونی.
در آفتاب امن تو اکنون به کازرون توزی رفو کنند به تأثیر ماهتاب.
مختاری ( از انجمن آرا ).
ماه از برای خدمت تخت خدایگان توزی دهد زمین را هر شب ز ماهتاب.
مختاری ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
بیشتر بخوانید ...