توزع

لغت نامه دهخدا

توزع. [ ت َ وَزْ زُ ] ( ع مص ) وابخشیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). || وابخشیده شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || برخود دیدن قسمت را. ( منتهی الارب ). || تفریق کردن مال را میان خود. ( از اقرب الموارد ). بخش گرفتن. ( آنندراج ). میان خود قسمت کردن. ( ناظم الاطباء ). || تقسیم کردن مال را بر... ( از اقرب الموارد ). || بازداشته شدن. یقال : وزعه عن الامر فتوزع. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) پراکندگی وپریشانی. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
- توزع خاطر ؛ پریشانی خاطر : اگر در تدارک او اهمال رود توزع خاطر و ضمایر حاصل آید. ( جهانگشای جوینی ). از این سبب توزع خاطر و بشولیدگی ضمیر، ظاهر گشت. ( جهانگشای جوینی ).

فرهنگ فارسی

۱ -( مصدر ) پراکنده شدن . ۲ - ( اسم ) پراکندگی . جمع : توزعات .
وابخشیدن . یا بر خود دیدن قسمت را . بخش گرفتن . یا باز داشته شدن .

فرهنگ معین

(تَ وَ زُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) پراکنده شدن .

فرهنگ عمید

۱. پراکنده شدن، متفرق شدن.
۲. میان خود قسمت کردن.

پیشنهاد کاربران

بپرس