چو توده همی کرد زر و گهر
بها برگرفت آن خر چاره گر.
فردوسی ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 461 ).
بفرمود شاه جهان تا سلیح
بیارند تیغ و سنان و رمیح
ز برگستوان و ز رومی کلاه
یکی توده کردند تا چرخ ماه.
فردوسی.
ببردند پیشش گروهاگروه یکی توده ای کرده بر سان کوه.
فردوسی.
خیز تا گل چنیم و لاله چنیم پیش خسرو بریم و توده کنیم.
فرخی ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 461 ).
جود او را به خواب دیدم دوش
پیش او توده کرده زیور و زر.
فرخی.
گهی شب روز کردم زآن دو عارض گهی گل توده کردم زآن دو رخسار.
فرخی.
یکی غله مردادمه توده کردزتیمار دی خاطر آسوده کرد.
سعدی ( بوستان ).
رجوع به توده ودیگر ترکیبهای آن شود.