تؤدة. [ ت ُءْ دَ ] ( ع اِمص ) تُؤَدَة. ( منتهی الارب ). رجوع به ماده قبل شود.
تؤدة. [ ت ُءْ دَ ] ( ع اِ ) توأد. رجوع به همین کلمه شود.
توده. [ دَ / دِ ] ( اِ ) تل و پشته خاکستر و خرمن غله و امثال آن باشد و هر چیز که بر بالای هم ریزند. ( برهان ). پشته و تل و خرمن غله و امثال آن و ریگ بسیار که بر بالای هم ریزند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). تل و پشته و انبار و خرمن و تپه و پشته خاکستر و هر چیز روی هم انباشته. ( ناظم الاطباء ). کوده. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 461 ). چیزی باشد که آن را چون تلی سازند مانند خرمن جو و گندم و غیر آن. ( صحاح الفرس ). تل و پشته و خرمن و قبه غله را نیز گویند. ( اوبهی ). فراهم کرده چیزی یا چیزهایی بشکل خرمنی شبیه مخروطی : توده خاک ، توده سنگ و غیره. کُپّه. با شدن و با کردن صرف شود. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
ز کشته به هر سو یکی توده بود
گیاهان به مغزسر آلوده بود.
فردوسی.
اگر شاه را دل ز گیلان بخست ببرّیم سرها ز تنها بدست
دل شاه خشنود گردد مگر
چو بیند بریده یکی توده سر.
فردوسی.
پدید آمد آن توده شنبلیددو زلف شب تیره شد ناپدید.
فردوسی.
آری به مهره های سقط ننگرد کسی کاو را به توده پیش بود درّ شاهوار.
فرخی.
بگو آن توده گل را بگو آن شاخ نسرین رابگو آن فخر خوبان را، نگار چین و ماچین را.
فرخی.
یک توده شاره های نگارین به ده درست یک خیمه بردگان دوآیین به ده درم.
فرخی.
فزون از آن نبود ریگ دربیابانهاکه پیش شاه جهان بود توده گوهر.
عنصری.
دگر جای دیدند چندین گروه ز عنبر یکی توده مانند کوه.
( گرشاسبنامه ).
گاو لاغر به زاغذ اندر کردتوده زر به کاغذ اندر کرد.
؟ ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
نشیب و توده وبالا همه خاموش و بی جنبش چو قومی هر یکی مدهوش و درمانده به سودائی.
ناصرخسرو.
بر فلک زآن مسیح سر بفراشت که بر این خاک توده خانه نداشت.
سنائی.
بیشتر بخوانید ...