تودد. [ ت َ وَدْ دُ ] ( ع مص ) کشیدن دوستی کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). جلب دوستی کسی کردن و طلب محبت او نمودن ، یقال : ان توددتهم لانوا. ( از اقرب الموارد ). || دوستی نمودن. ( دهار ). بسیار دوست داشتن. ( آنندراج ). دوست داشتن کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). تحبب. ( اقرب الموارد ). طلب مودت همگنان و اهل فضل باشد به خوشروئی و نیک سخنی و دیگر چیزها که مستدعی این معنی بود. ( از نفائس الفنون ، حکمت مدنی ) ( از تعریفات جرجانی ). || ( اِمص ) دوستی و محبت. ( ناظم الاطباء ). دوستی. ج ، توددات. ( فرهنگ فارسی معین ): و تذکره ای که با تو فرستاده آمده است تودد و تعهد را، سبکی آن بازنمائی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 210 ). بدین تودد حقی گزارده شود و ما را زیانی ندارد. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 108 ). هرچه از دشمن دانا و مخالف داهی تلطف و تودد بیش بیند در بدگمانی و خویشتن نگاه داشتن زیادت کند. ( کلیله و دمنه ایضاً ص 191 ). اگرچه در ملاطفت مبالغت نماید و در تودد تنوق واجب دارد. ( کلیله و دمنه ایضاً ص 304 ). با ایشان به ظاهر تودد می نمود و دل و اندرون او به هوای شمس المعالی مشحون بود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 261 ).
فرهنگ فارسی
۱-( مصدر ) اظهار دوستی کردندوستی نمودن. ۲ - دوستی کسی را جلب کردن . ۳ - ( اسم ) دوستی جمع : توددات .
فرهنگ معین
(تَ وَ دُّ ) [ ع . ] (مص م . ) اظهار دوستی کردن .
فرهنگ عمید
دوستی، محبّت.
پیشنهاد کاربران
مودت دوستی . . . و تمرد او بتودد زیادت گردد. . کلیله و دمنه