توخی

لغت نامه دهخدا

توخی. [ ت َ وَخ ْخی ] ( ع مص ) جُستن. ( زوزنی ). صواب جستن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). تحری. تطلب. طلب افضل در خیر. رای صواب ترین جستن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : به شرایط موافقت و مصادقت در تحری مراضی و توخی مطالب و مباغی آن حضرت قیام نمودی. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 47 ). || خشنودی خواستن.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || قصد کردن. ( آنندراج ) ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

جستن . صواب جستن تحری . تطلب .

دانشنامه آزاد فارسی

توُخی
قبیلۀ افغانی، از قبایل غلجایی/ غلزایی/ غلیجایی از گروه قبایل متی، ساکن ناحیۀ کلات و ارغنداب و اطراف رودخانۀ ترنگ از پل سنگی تا شیبار، در ولایت قندهار. گروهی از این مردم در عصر صفویه تابع دولت ایران و گروهی دیگر، تابع دولت بابری هندوستان بودند. توخی ها در عهد محمود افغان به قوای او پیوستند و در تصرف ایران شرکت کردند. اسلام خان توخی در عهد اشرف افغان، حاکم تهران بود. او دو بار مغلوب نادر شد. ریاست طوایف توخی قندهار در عصر نادرشاه با اشرف سلطان و اللهیارخان، پسران خوشحال خان و نوادگان شاه عالم توخی، بود. اینان در زمرۀ اتباع حسین شاه غلجایی، برادر محمود افغان و حاکم قندهار، بودند. در جریان جنگ های نادرشاه و حسین شاه، گروهی از توخی ها به رهبری اشرف سلطان از قندهار خارج شدند و به قوای نادر پیوستند و اشرف سلطان حاکم کلات شد. حکومت کلات تا دورۀ بارک زاییان در اختیار اولاد اشرف سلطان بود. اللهیارخان توخی از سرداران سپاه نادرشاه و عادل شاه افشار بود.

پیشنهاد کاربران

بپرس