توخته

لغت نامه دهخدا

توخته. [ تو ت َ / ت ِ ] ( ن مف ) اداکرده. گزارده. ( برهان ) ( آنندراج ). اسم مفعول از توختن. ( حاشیه ٔبرهان چ معین ). اداشده. ( ناظم الاطباء ) :
وامی است دوست را ز ره عشق بر تو جان
لیکن مباد توخته صدسال وام تو.
سنائی.
خوش بخندید و مرا گفت بدین زر نشود
نه مراکام روا و نه ترا توخته وام.
سوزنی.
فام داری دارم از سرمای دی
فام او خواهم به آتش توخته.
سوزنی.
بر درش بود آن غریب آموخته
وام بی حد از عطایش توخته.
مولوی.
|| جمعنموده و حاصل کرده. ( برهان ) ( آنندراج ). فراهم شده و یافته شده و حاصل شده. ( ناظم الاطباء ): و اندوخته و توخته اسلاف... در وجوه اخراجات صرف می کرد. ( زبدة التواریخ حافظ ابرو ).
خلقی ز بذل شاملت ارزاق توخته
جوقی ز عدل کاملت آرام یافته.
مجد همگر.
|| کشیده. ( برهان ) ( آنندراج ). کشیده شده. || گسترده. || دوخته. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - جسته . ۲ - حاصل شده . ۳ - ادا شده : گزارده .

فرهنگ معین

(خِ یا خْ تِ ) (ص مف . ) ۱ - جسته . ۲ - ادا شده ، گزارده .

پیشنهاد کاربران

توخته مخفف تاخته یعنی با سرعت جلو رفته اسم مفعول از تاختن .
توخته سوراخ شده
توخته

بپرس