یکایک همه نام و کین توختیم
همه شهر آباد او سوختیم.
فردوسی.
چو تو ساز گیری به کین توختن سپاهت کند غارت و سوختن.
فردوسی.
به رهّام فرمود پس پهلوان که ای تاج و تخت و خرد راروان
برو با سواران سوی میسره
بکردار نوروز هور از بره
بدان آبگون خنجر نیوسوز
چو شیر ژیان از یلان رزم توز.
فردوسی.
مظفری که به اندیشه کین تواند توخت ز پیل آهن یشک و ز شیر آهن خای.
فرخی.
چون چنان گشت که در دست عنان تاند داشت کینه توزد به گه جنگ ز هر کینه وری.
فرخی.
چنان گشاید و کین توزد و عدو شکردبه تیغ تیز و کمان بلند و تیر خدنگ.
فرخی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
چون باد بدو درنگرد دلْش بسوزدبا کینه دیرینه ازو کینه نتوزد.
منوچهری.
اگر بخشائی از من بستر و گاه چرا گیری ازو مشتی جو و کاه
بمشتی کاه وی را میهمان کن
به جان توزی دلم را شادمان کن.
( ویس و رامین ).
اگرچه دلْش بر رامین همی سوخت ز رشک رفته در دل کین همی توخت.
( ویس و رامین ).
زمانی ز کین پدر توختن نیاسودی از غارت و سوختن.
( گرشاسبنامه ).
به تیغ و سنان هر کجا کینه توخت گهی دل درید و گهی سینه سوخت.
( گرشاسبنامه ).
همه یاد دار آنچت آموختم که من کین بدین چاره ها توختم.
( گرشاسبنامه ).
شاه رومی چون هزیمت شد ز ماشاه زنگی کینه خواهد توختن.
ناصرخسرو.
گفت از افراسیاب ترک ، کینه پدر خواهیم توخت. ( فارسنامه ابن البلخی ). به قوت و پادشاهی تو کینه از افراسیاب بتوزیم. ( فارسنامه ابن البلخی ). مرغان... عزیمت بر توختن کین مصمم گردانیدند. ( کلیله و دمنه ). زمانه بادز اعدای دولتت کین توزبیشتر بخوانید ...