توجه کردن


مترادف توجه کردن: التفات کردن، اعتنا کردن، مراعات کردن، رعایت کردن، روی آوردن، تیمار داشتن، غم گساری کردن، غم خواری کردن، دل سوزی کردن، دقت کردن

برابر پارسی: تیمار، پرداختن به

معنی انگلیسی:
address, attend, baby, heed, look, note, nurse, regard, watch, pay

لغت نامه دهخدا

توجه کردن. [ ت َ وَج ْ ج ُه ْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) توجه نمودن. دقت کردن. روی کردن به چیزی. مراقبت کردن. || نظر مرحمت بکسی داشتن. ملاطفت و مهربانی کردن بکسی. ابراز علاقه کردن بکسی. رجوع به توجه و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ فارسی

ملاطفت کردن نوازش نمودن یا روی نهادن به ٠ ٠ ٠ روی کردن به ٠ ٠ ٠ روی به سوی چیزی یا کسی کردن ٠

جدول کلمات

گوش برافروختن

مترادف ها

assist (فعل)
معاونت کردن، توجه کردن، کمک کردن، یاری کردن، مساعدت کردن، دستیاری کردن، شرکت جستن، همدستی و یاری کردن، دستگیری کردن، حضور بهم رساندن، پیوستن به، حمایت کردن از، پایمردی کردن

attend (فعل)
همراه بودن، توجه کردن، انتظار داشتن، حضور داشتن، رسیدگی کردن، مواظبت کردن، گوش کردن، در ملازمت کسی بودن، در پی چیزی بودن، از دنبال امدن، انتظار کشیدن، پرستاری کردن

advert (فعل)
توجه کردن، عطف کردن

note (فعل)
توجه کردن، ذکر کردن، یادداشت کردن، ملاحظه کردن، ثبت کردن، بخاطر سپردن، تذکاریه یادداشت کردن، نوت موسیقی نوشتن

figure on (فعل)
توجه کردن، اطمینان داشتن، در صدد بودن

tent (فعل)
توجه کردن، خیمه زدن

ward (فعل)
توجه کردن، نگهداری کردن

mark (فعل)
توجه کردن، علامت گذاشتن، علامت گذاردن، نشان کردن

perpend (فعل)
توجه کردن، تعمق کردن، دقیق بودن

فارسی به عربی

احضر , خیمة , علامة , ملاحظة

پیشنهاد کاربران

وَجهیدَن [برامده از توجه و ـیدن]: چیزی را از جنبه ای برای درک کردنش مورد دید قرار دادن
منابع• https://vn.amoosin.com/wiki/وجهیدن
توجه کردن برابر نگاه داشتن و نگرش است.
توجه کردن
گویش:tavagohh kardan
پارسی یا عربی یا انگلیسی:عربی و پارسی در هم آمیخته
برابر همگی پارسی:نگرش، نگاه داشتن
محل کردن ؛ محل نهادن. محل گذاشتن. اعتنا کردن. توجه به کسی یا کاری کردن.
- محل گذاشتن ؛ اعتنا کردن. اهمیت دادن. محل نهادن.
- محل نکردن به کسی ؛ توجه نکردن و اهمیت ندادن به او. به او بی اعتنائی کردن : مر او را دو برادرزاده بودند سخت فقیر و این عم مالدار و سفله بود و این برادرزادگان را هیچ محل نکردی و هیچ چیز ندادی. ( طبری ترجمه بلعمی ) .
...
[مشاهده متن کامل]

- محل نگذاشتن به کسی یا کسی را ؛ او را به چیزی نشمردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
- || در تداول عوام ، اعتنا نکردن. بی اعتنایی کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . بی اعتنایی به کسی ی - ا در کاری تغافل کردن. خود را به نفهمی زدن. ( فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ) . توقیر و احترام نکردن.
- محل ننهادن ؛ وقع ننهادن. بی اعتنایی کردن. مقامی درخور ندادن کسی را :
بود یک هفته را محل منهید.
خاقانی.
منه آبروی ریا رامحل
که این آب در زیر دارد وحل.
سعدی.
سعدی و عمرو و زید را هیچ محل نمی نهی
وین همه لاف میزنم چون دهل میان تهی.
سعدی.
حکیمان او را محلی ننهادندی که چیزی از نهان وی گویند. ( مجمل التواریخ ) .

روی آوردن
پرداختن
مهربانی به کسی وانمود ن
برابر پارسی اش : پروا کردن، به کسی یا به چیزی روی کردن یا رویکرد نشان دادن ، گوش برافروختن و دیده سپردن می باشد.
Turning to
رو آوردن به
Turning to Hazrat Zahra ( s. a. ) is the soul of turning to God.
توجه به حضرت زهرا ( سلام الله علیها ) روحِ توجه به خداست.
take note of
التفات فرمودن ؛ توجه کردن. لطف کردن :
ز چشم غمزده خون میرود ز حسرت آن
که او به گوشه چشم التفات فرماید.
سعدی.
سایه بر سر کسی افکندن ؛ عنایت و توجه بکسی کردن :
پدرمرده را سایه بر سر فکن
غبارش بیفشان و خارش بکن.
سعدی ( بوستان ) .
به چیز داشتن ؛ به چیزی داشتن. توجه کردن. مورد مهر و محبت قرار دادن :
پیر باچیز نیست خواجه عزیز
پیر بی چیز را که داشت به چیز.
سنائی.
To pay attention to
Thank you very much for paying attention to this program : خیلی ممنون که به این برنامه توجه کردید.
نیوشیدن.
توجهیدن.
روی آوردن = کنایه از توجهیدن.
رویاوَرِش = روی آوردن - دن ش.
رویاوَریدَن به = توجه کردن/ روی آوردن به.
- روکردن به ؛ توجه کردن به. متوجه کسی شدن : رو کرد به من و گفت. . . ( یادداشت بخط مؤلف ) :
رو به آتش کرد شه کای تندخو
آن جهان سوز طبیعی خوت کو
مولوی.
اکنون که تو روی باز کردی
رو باز به خیر کرد حالم.
...
[مشاهده متن کامل]

سعدی.
از روی دوست تا نکنی رو به آفتاب
کز آفتاب روی به دیوار می کنی.
سعدی.
یکبار رو چرا به در دل نمی کنند
این ناکسان که زحمت درها همی دهند.
صائب.
جز به سختی نکند وصل بتان رو به کسی
باده ٔ آینه در شیشه ٔ سنگ است اینجا.
صائب ( از آنندراج ) .
چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم.
محمدحسین شهریار.

- نظر کردن در چیزی ؛ بدان پرداختن. به آن توجه و عنایت کردن :
داد تن دادی بده جان را به دانش داد زود
یافت از تو تن نظر در کار جانت کن نظر.
ناصرخسرو.
در مملکت خویشتن نظر کن
زیرا که ملک بی نظر نباشد.
...
[مشاهده متن کامل]

ناصرخسرو.
در من نظری بکن که خورشید
بسیار نظر کند به ویران.
خاقانی.
در خطای کسی نظر نکنم
طمع مال و قصد سر نکنم.
نظامی.
ایزد تعالی در وی نظر نکند بازش بخواند. ( گلستان سعدی ) .
بر آن باش تا هر چه نیت کنی
نظر در صلاح رعیت کنی.
سعدی.

مبذول داشتن
رو آوردن ، روی آوردن
پرداختن به
وقع
اعتنا
اهتمام
pay attention
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس