توتیای چشم

لغت نامه دهخدا

توتیای چشم. [ ی ِچ َ / چ ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) توتیای دیده. سرمه. ( ناظم الاطباء ). کحل دیده. توتیای بصر :
کردم ز سنگ ریزه ره توتیای چشم
تا آنچه کس ندید بدیدم به صبحگاه.
خاقانی.
سیاهی توتیای چشم از آنست
که فراش ره هندوستانست.
نظامی.
بمعنی ، کیمیای خاک آدم
به صورت ، توتیای چشم عالم.
نظامی.
در زمین خاک قدمْشان توتیای چشم بود
روز محشر خونشان گلگونه رخسار عین.
سعدی.
رنج راحت دان چو شد مطلب بزرگ
گرد گله توتیای چشم گرگ.
شیخ بهائی.
رجوع به توتیای بصر و توتیا و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ فارسی

توتیای دیده . سرمه

پیشنهاد کاربران

بپرس