آمد آن نوبهار توبه شکن
پرنیان گشت باغ و برزن و کوی.
رودکی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
آمد آن نوبهار توبه شکن باز برگشت سوی من توبه.
فرخی.
نباشد اصلی در عشق یار توبه من که زلف پرشکن یار هست توبه شکن.
معزی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
لیک آن مستی بود توبه شکن منسی است این مستی تن جامه کن.
مولوی.
بهار و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن به شادی رخ گل بیخ غم ز دل برکن.
حافظ.
به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم بهار توبه شکن می رسد چه چاره کنم ؟
حافظ.
الفت ده هجران و وصال است صبوری مخموری می توبه ده و توبه شکن شد.
نظیری ( از آنندراج ).
رجوع به توبه و دیگر ترکیبهای آن شود.