توانی


معنی انگلیسی:
exponential

لغت نامه دهخدا

توانی. [ ت َ ] ( ع مص ) ( از «ون ی » ) مانده و سست گردیدن. ( منتهی الارب ). سست شدن. سستی کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). مبادرت کردن در ضبط کاری و سستی کردن : توانی فی الامر؛ مبادرت نکرد در ضبط آن کار و سستی نمود. ( ناظم الاطباء ).سستی کردن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || کوتاهی کردن ، یقال : توانی فی حاجته ؛ ای قصر فیها. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). تقصیر کردن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص )سستی و کوتاهی. ( فرهنگ فارسی معین ). سستی. کوتاهی. قصور. فتور. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
تو آنی که هر جا که باشی نباشد
دل اندر نیاز و تن اندر توانی.
عنصری ( از یادداشت ایضاً ).

فرهنگ فارسی

۱ -( مصدر ) سست شدن . ۲ - سستی کردن کوتاهی کردن . ۳ -( اسم ) سستی کوتاهی .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - سست شدن . ۲ - سستی کردن .

فرهنگ عمید

۱. سست شدن.
۲. سستی کردن، کوتاهی کردن در کاری.

پیشنهاد کاربران

بپرس