ایا بلایه اگرکارکرد پنهان بود
کنون توانی باری خشوک پنهان کرد؟
رودکی.
توانی بر او کار بستن فریب که نادان همه راست بیند وریب .
ابوشکور.
دو چیز است کو را به بند اندر آردیکی تیغ هندی یکی زرّ کانی
به شمشیر باید گرفتن مر او را
به دینار بستنْش پای ار توانی.
دقیقی ( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 392 ).
تا همی آسمان توانی دیدآسمان بین و آسمانه مبین.
عماره.
اگر شهریاری به گنج و سپاه توانست کردن به ایران نگاه
نبودی جز از ساوه سالار چین
که آورد لشکر به ایران زمین.
فردوسی.
اگر کس نیازاردیت از نخست به آب این گنه را توانست شست.
فردوسی.
که لختی ز زورش ستاند همی که رفتن به ره بر تواند همی.
فردوسی.
چه کْنم که سفیه را به نیکوئی نتوانم نرم کردن از داشن.
لبیبی.
تا توانی شهریارا روز امروزین مکن جز بگرد خم خرامش جز بگرد دن دنه.
منوچهری.
چندانکه توانستی رحمت بنمودی چندانکه توانستی ملکت بزدودی.
منوچهری.
نه ستم رفت بمن زو، و نه تلبیسی که مرا رشته نتاند تافت ابلیسی.
منوچهری.
فرمود که جواب نویسید که ما را معلوم شد که مقام شما دراز کشید اکنون هرکه می تواند بودن می باشد و هر کس نتواند بودن و صبر کردن ، بازگردد. ( فارسنامه ابن بلخی ). اگر سخن از سخندان پرسند شفا تواند داد. ( فارسنامه ایضاً ص 30 ).گفتم چه شود که من شوم تو
گفتا که تو من شو ار توانی.
خاقانی.
دل بر توانم از سر و جان برگرفت و چشم نتوانم از مشاهده یار برگرفت.
سعدی.
بیشتر بخوانید ...