توان داشتن. [ ت ُ / ت َ ت َ ] ( مص مرکب ) نیرو داشتن. تاب داشتن. قدرت داشتن : من و رخش و کوپال و برگستوان همانا ندارند با من توان.فردوسی.کسی کو به خود بر توان داشتی ز طبع آرزوها نهان داشتی.نظامی.رجوع به توان شود.