خوی مهان بگیر و تواضع کن
آنرا که او به دانش والا شد.
ناصرخسرو.
در خلق تواضع نکند بدگهری راهرچند که بسیار بود گوهر کانیش.
ناصرخسرو.
هنگام غضب با تو کند دهر تواضعهنگام جدل با تو کند چرخ مدارا.
امیر معزی ( از آنندراج ).
تواضع ز گردن فرازان نکوست گدا گر تواضع کند خوی اوست.
( بوستان ).
تواضع کن ای دوست با خصم تندکه نرمی کند تیغ بُرّنده کند.
( بوستان ).
بنازند فردا تواضعکنان نگون از خجالت سر گردنان.
( بوستان ).
خواهی از دشمن نادان که گزندت نرسدرفق پیش آر و مدارا و تواضع کن و جود.
سعدی.
رجوع به تواضع و دیگر ترکیبهای آن شود.