توازن

/tavAzon/

مترادف توازن: برابری، تعادل، قرینه، موازنه، هم سنگی، هم وزنی، تناسب، موزونی

برابر پارسی: هم سنگی، هم وزنی

معنی انگلیسی:
equilibrium, balance, assonance, aplomb, counterpoise, equation, equipoise

لغت نامه دهخدا

توازن. [ ت َ زُ ] ( ع مص ) به همسنگ آمدن. ( زوزنی ). هم سنگ شدن. ( دهار ). برابر و هم سنگ شدن دو چیز. ( آنندراج ). هموزن شدن و همدیگر سنجیده گرفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). هم سنگی. معادله. سنجیدن. سنجش. بهم سنجیدن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

هموزن شدن، همسنگ شدن، باهم برابرگشتن دروزن
۱ -( مصدر ) هموزن شدن همسنگ گردیدن . ۲ - ( اسم ) هموزنی همسنگی . جمع : توازنات .
مقابل روبرو

فرهنگ معین

(تَ زُ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) هم وزن شدن ، هم سنگ گردیدن . ۲ - (اِمص . ) هم - وزنی ، هم سنگی . ج . توازنات .

فرهنگ عمید

هم وزن شدن، هم سنگ شدن، با هم برابر گشتن در وزن.

فرهنگستان زبان و ادب

{balance} [مهندسی مخابرات] درجۀ تطبیق الکتریکی میان دو طرف هر زوج سیم بافه یا میان مدار دوسیمه و شبکۀ تطبیق دهی در مجموعۀ پایان دهی چهارسیمه

مترادف ها

harmony (اسم)
تطبیق، همسازی، هم اهنگی، ساز، توازن، هارمونی

balance (اسم)
میزان، تعادل، توازن، ترازو، تراز، موازنه، تتمه حساب

parity (اسم)
تساوی، تعادل، توازن، برابری، زوجیت، زوج بودن

poise (اسم)
وضع، توازن، ثبات، وقار، نگاهداری، وزنه متحرک

equipoise (اسم)
میزان، تعادل، توازن، برابری در وزن

فارسی به عربی

اتزان , انسجام , میزان

پیشنهاد کاربران

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی‏ کَبَدٍ
در تعادل واعتدال وتوازن وتناسب وتناسق با دقّت زیاد انسان را آفریدیم.
هه کلمه "کبد" قرآن عربی مبین رجوع کنید.
هماهنگ ، برابر
توازن همون برابری. هم وزنی و تعادل
اگه در جمله ایی بیاید عدم توازن یعنی تعادل نداشتن
برابربودن
هم وزن شدن یابرابری

بپرس