تواجد


مترادف تواجد: به وجد آمدن، وجد کردن، شور نمودن

لغت نامه دهخدا

تواجد. [ ت َ ج ُ ] ( ع مص ) جُستن و یافتن. ( آنندراج ). || وجد خواستن به تکلف. اظهار وجد کردن بدون بودن آن. ( از تعریفات جرجانی ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) شور نمودن وجد کردن .
جستن و یافتن . و جد خواستن بدون بودن آن .

فرهنگ معین

(تَ جُ ) [ ع . ] (مص ل . ) شور نمودن ، وجد کردن

فرهنگ عمید

۱. (تصوف ) طلب یا اظهار وجد کردن از روی تکلف.
۲. [قدیمی] اظهار وجد و شادمانی کردن، شور و وجد کردن.

دانشنامه آزاد فارسی

تَواجُد
(در لغت به معنی جُستن و یافتن و اظهار وجدکردن به تکلّف) در اصطلاح عرفا، تظاهر سالک مبتدی به وجد واقعی در مجالس سماع را تواجد گویند. تواجد بر دو گونه است: در گونه اول هیچ گونه شور و حال واقعی در دل و جان سالک پدید نمی آید و او صرفاًَ برای خودنمایی این حالات را برخود می بندد، این نوع تواجد امری مذموم است. اما در گونه دوم، سالک واقعاً برای رسیدن به وجد می کوشد و تواجد را صرفاًَ مرحله ای مقدماتی می داند که او را آماده پذیرش وجد می کند و البته تا رسیدن به مرتبه شور و حال واقعی، حالت وجد را از خود بروز نمی دهد و در اظهار آن نمی کوشد. این گونه تواجد امری ممدوح است.

پیشنهاد کاربران

بپرس