تو. ( اِ ) بمعنی پرده و ته و لا می باشد، چنانکه گویند توبرتو، یعنی پرده برپرده و لای برلای و ته برته. ( برهان ) ( آنندراج ). پرده باشد و آن را تاه و توه نیز گویند. ( فرهنگ جهانگیری ). توه و تاه که لای نیز گویند. ( فرهنگ رشیدی ). بمعنی تا آید چنانکه گویند دوتو، و تا و تاه و ته و توی و لا مترادف این اند. ( شرفنامه منیری ). چین و تا و لا و پرده. ( از ناظم الاطباء ) :
چهل دیبای چینی بسته در هم
دوتو درهم فکنده سخت و محکم.
( ویس و رامین ).
به صدمه نفس سرد من ز گرمی توکز اوست خرقه نه توی آسمان یکتا.
مجیر بیلقانی.
آن پشیمانی و یارب رفت ازوشست بر آیینه زنگ پنج تو.
( مثنوی چ خاور ص 130 ).
چشم احول از یکی دیدن یقین ناظر شرک است نه توحیدبین
تو که فرعونی همه مکری و زرق
مر مرا از خود نمی دانی توفرق
منگر ازخود، در من ای کژباز، تو
تا یکی تو را نبینی تو دو تو.
( مثنوی چ خاور ص 254 ).
نبینی که در معرض تیغ و تیربپوشند خفتان صدتو حریر.
( بوستان ).
هزار گونه سپر ساختیم و هم بگذشت خدنگ غمزه خوبان ز دلق نه توئی.
سعدی.
نوبهار از غنچه بیرون شد به یک تو پیرهن بیدمشک انداخت تا دیگر زمستان پوستین.
سعدی.
این اطلس مرصع نه تو سپهر نیست عکس فروغ چتر شه هفت کشور است.
بدر شاشی ( ازشرفنامه منیری ).
- توبرتو ؛ لابرلا. رجوع به توبرتو شود.- دوتو کردن چیزی را ؛ دونیمه کردن. به دو تا کردن آنرا : ایاز خدمت کرد و کارد از دست او بستد و گفت از کجا ببرم ، گفت : از نیمه.ایاز زلف دوتو کرد و تقدیر بگرفت و فرمان بجای آوردو هر دو سر زلف خویش را پیش محمود نهاد. ( چهارمقاله نظامی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).بیشتر بخوانید ...