وزآن پس بکاوید موبد برش
میان تهیگاه و مغز سرش.
فردوسی.
ز خون کرد باید تهیگاه خشک بدو اندر آگند کافور و مشک.
فردوسی.
یکی دشنه زد بر تهیگاه شاه رها شد به زخم اندر از شاه آه.
فردوسی.
تنم رابه عنبر بشوی و گلاب بیاگن تهیگاهم از زرّ ناب.
اسدی.
برآورد صافی دل صوف پوش چو طبل از تهیگاه خالی خروش.
( بوستان ).
لقمه ای در میانشان اندازتا تهیگاه یکدگر بدرند.
سعدی.