تهی ماندن

لغت نامه دهخدا

تهی ماندن. [ ت َ / ت ِ / ت ُ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از محروم ماندن. ( آنندراج ). خالی شدن. خالی ماندن. عاری گشتن :
هست ز مغز آن سرت ای منگله
همچو زوش مانده تهی کشکله.
رودکی.
میان جوان را نبد آگهی
بماند از هنر دست رستم تهی.
فردوسی.
چو شد گردش روز هرمز بپای
تهی ماند آن تخت فرخنده جای.
فردوسی.
زآنکه زینها خود تهی ماند بهشت
ور به تنگی هست همچون چشم میم.
ناصرخسرو.
بدانست خضر از سر آگهی
که اسکندر از چشم ماندتهی.
نظامی ( از آنندراج ).
|| خالی کردن. خلوت کردن :
سپهبد ز مردم تهی ماند جای
فرستاده برجست خندان بپای.
اسدی.
رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ فارسی

کنایه از محروم ماندن خالی شدن

پیشنهاد کاربران

صافی ماندن. [ دَ ] ( مص مرکب ) خالی ماندن. تهی ماندن : و جهان از ایشان صافی ماند و مالهاء ایشان و خزائن مزدک. . . جمع آورد. ( فارسنامه ابن بلخی ص 91 ) . || مسلم شدن. تحت تصرف ماندن : و انطیخن کشته شد و آن ولایت اشک را صافی ماند. ( فارسنامه ابن بلخی ص 59 ) .

بپرس