تهک

لغت نامه دهخدا

تهک. [ ت َ هََ ] ( اِ ) خاک را گویند و به عربی تراب خوانند. ( برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ). خاک. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ). زمین و خاک و گرد و غبار. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) تهی باشد چون برهنه. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 266 ). به معنی تهی و خالی و برهنه وعریان هم هست. ( برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج )( از ناظم الاطباء ). خالی و برهنه و قیل با گاف فارسی. ( شرفنامه منیری ). برهنه را گویند. ( فرهنگ جهانگیری ). به معنی برهنه نیز آمده است. ( فرهنگ رشیدی ). تهی باشد چون برهنه و گویند تهی و تهک بر سبیل اتباع است. ( حاشیه لغت فرس اسدی ، ایضاً ). عور. برهنه. رت. لوت. لخت. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). قیاس شود با تهیک پهلوی ( تهی ). ( حاشیه برهان چ معین ) :
ای ز هر مردمی تهی و تهک
مردمان نزد تو چرا باید .
ابوشکور ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 256 ).
رجوع به تهی و تهک شود.

فرهنگ فارسی

تهی، لخت، برهنه، عاری
( صفت ) ۱ - خالی تهی . ۲ - برهنه عریان .
خاک را گویند و به عربی تراب خوانند خاک

فرهنگ معین

(تَ هَ ) (اِ. ) غبار، خاک زمین .
(تُ یا تِ هِ ) [ په . ] (ص . ) ۱ - خالی . ۲ - برهنه ، عریان .

فرهنگ عمید

۱. خاک.
۲. گرد، غبار.
۳. زمین.
۱. تهی، خالی، عاری.
۲. برهنه، لخت: ای ز همه مردمی تهی و تهک / مردم نزدیک تو چرا پاید (ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۸۵ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس