تهور

/tahavvor/

مترادف تهور: بی باکی، بی پروایی، جرئت، جسارت، سرنترسی، دلاوری، دلیری

متضاد تهور: جبن

برابر پارسی: بیباکی، نترسی، بی پروایی

معنی انگلیسی:
audacity, bravery, courage, daring, dauntlessness, derring-do, valiance, valor

لغت نامه دهخدا

تهور. [ ت َ هََ وْ وُ ] ( ع مص ) فرودریدن بنا. تهیر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). منهدم شدن و فروریختن بنا. ( فرهنگ فارسی معین ). || فرا گرفتن تب قوم را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || گذشتن شب یا بیشتر از آن. || گذشتن بیشتر زمستان. || شکستن سرما. || افتادن در چیزی به بی باکی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). بی باکی کردن. بی پروائی کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اِمص ) بی باکی. بی پروائی. گستاخی. ج ، تهورات. ( فرهنگ فارسی معین ). مردانگی و به قول حکما افراط قوت غضبی و آن مذموم است. ( آنندراج ). طرف افراط شجاعت است و از جمله اجناس رذائل و آن اقدام است بر آنچه پسندیده نباشد. ( نفائس الفنون ). آن هیئتی است حاصل از قوه غضبیه و دست زدن به اعمالی است که نباید بدان اقدام کرد. ( از تعریفات جرجانی ) ( از بحر الجواهر ). دلیری. گستاخی. بی پروائی. جسارت. بی باکی. بادساری. شوخ روئی. شوخ چشمی. شوخی. شوخی اندر حرب. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). بی پروائی و گستاخی و بی باکی و تندی و زبردستی و رشادت و دلیری و جلادت. ( ناظم الاطباء ) :
چنان بسازد با حزم توتهور تو
چنانکه رامش را طبع مردم میخوار.
ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ).
و تا اینجاست ، نشنوم که از وی تهوری و بی طاعتیی که اندک دل بدان مشغول باید داشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 222 ). در شب کس فرستاده بود نزدیک کدخدای علی تکین محمودبیک و پیغام داده و نموده و گفته که اصل تهوّر و تعدی از شما بود. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 354 ).
در تهور کسی فلاح ندید
روی آرامش و صلاح ندید
متهور تباه دارد ملک
وز تهور سیاه دارد ملک.
سنائی.
زن گفت ای ظالم متهور... بنگر تا فضل ایزد... بینی در مقابله جور و تهور خویش. ( کلیله و دمنه ). تهور و تجبر او ( شیر ) می شناختم. ( کلیله و دمنه ). و در تهور چون سیل که از نشیب و فراز پرهیزد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران 23 ). سواران را به گفتن او تهور زیاده شد. ( گلستان ).
برانگیختم گرد هیجا چو دود
چو دولت نباشد تهور چه سود.
سعدی ( بوستان ).
دلاور که باری تهور نمود
بباید به مقدارش اندر فزود.
سعدی ( بوستان ).
رجوع به ترکیبهای این کلمه شود.

فرهنگ فارسی

منهدم شدن وفرویختن بنا، بی پروایی، گستاخی
۱- ( مصدر ) منهدم شدن فرو ریختن بنا . ۲ - بی باکی کردن بی پروایی کردن . ۳- ( اسم ) بی باکی بی پروایی گستاخی . جمع : تهورات .

فرهنگ معین

(تَ هَ وُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - ویران شدن . ۲ - بی باکی کردن .

فرهنگ عمید

۱. شجاعت، دلیری.
۲. [قدیمی] گستاخی، بی پروایی.
۳. [قدیمی] به واسطۀ بی پروایی دچار حادثه و آسیبی شدن.
۴. [قدیمی] ستم.

گویش مازنی

/te var/ در کنار تو

واژه نامه بختیاریکا

( تَهوَر ) استقامت؛ طاقت

مترادف ها

temerity (اسم)
جسارت، بی پروایی، بی باکی، تهور

impetuosity (اسم)
تندی، حرارت، بی پروایی، تهور

فارسی به عربی

تهور

پیشنهاد کاربران

جسورانه
جوگیر شدن در شجاعت
افراط در شجاعت ( در علم اخلاق )
تهوّر : مردانگی، جسارت
دکتر شفیعی کدکنی در مورد واژه ی " تهوّر " می نویسد : ( ( مردانگی و جسارت که از روی قلّتِ مبالات باشد . از نظر حکمای قدیم تهوّر ، افراط ِدر قوه ی غضبی است و در شمار خوی های ناپسند. ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( میری از حرص است ، چون مور و تهوّر همچو مار
پس به روز حشر یک رنگند مور و مار و میر ) )
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص 390. )

درگویش بختیاری به معنای بیحس و درجائی نیز گیج و مبهوت، ودر دو مورد بکارمیرود.
درگویش زبان بختیاری، واژه ته ور ( تور ) درواقع به معنای بی حس شدن است ته ورنیده= بیحس شده. ودر جائی نیزبرای آدمهای گیج ومنگ هم بکار میرود فلانی آدم ته وریه یعنی طرف آدم گیجیه.

بپرس