تهبج

لغت نامه دهخدا

تهبج. [ ت َ هََ ب ْ ب ُ ] ( ع مص ) برآماهیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). آماسیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). تورم. ( اقرب الموارد ). مشابه به آماس شدن چه بهج بفتحتین آماسیدن است و با تفعل برای تشبیه آید. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). آماس. ( ناظم الاطباء ). نزد اطباء عبارت از ورمی است که هنگام بسودن دست به موضع ورم احساس نرمی شود. و اگر در موقع بسودن دست موضع ورم نرم نباشد و برآمدگی مقاوم حس لمس داشته باشد آن را نفخة نامند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) آماسیدن آماس کردن . ۲ - ( اسم ) آماس . جمع : تهبجات .

فرهنگ معین

(تِ هَ بُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) آماسیدن ، آماس کردن .

پیشنهاد کاربران

بپرس