تنگی

/tangi/

مترادف تنگی: تضییق، تنگنا، سختی، فشار ، عسرت، فاقه، فقر، فلاکت، نکبت ، غلا، قحطسالی، قحط، کمیابی ، کم پهنایی، باریکی، کم عرضی

متضاد تنگی: فراخی، گشاددستی، فراخبالی، وفور، برکت، آبسالی، فراوانی، گشادی

معنی انگلیسی:
extremity, lankness, narrowness, scarcity, tightness, stricture, [fig.] scarcity, difficulty, pinch

لغت نامه دهخدا

تنگی. [ ت َ ] ( حامص ) کم عرضی. کم پهنایی. مقابل گشادی و فراخی. ( فرهنگ فارسی معین ). کم پهنایی و کم عرضی. ( ناظم الاطباء ). ضیق. مضیقه. تنگنا. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
در آن بیشه بد جای نخجیرگاه
به پیش اندر آمد یکی تنگ راه
ز تنگی چو گور ژیان برگذشت
پدید آمد آنجای باغی بدشت.
فردوسی.
ز تنگی کجا راه بد بر سپاه
فراوان بمرد اندر آن تنگ راه.
فردوسی.
زبر آن گرمی و گرانی شکم مادر و زیر او انواع تاریکی و تنگی. ( کلیله و دمنه ). و از تنگی مخرج آن رنج بیند که در هیچ شکنجه آن صورت نتواند کرد. ( کلیله و دمنه ). و کشاکش و نهادن... و تنگی گهواره را خود نهایت نیست. ( کلیله و دمنه ). که سگ را چون در تنگی بگیرند، بگزد.( کلیله و دمنه ).
ز تنگی مکان و دورنگی زمان بس
بجان آمدم زین دوتا می گریزم.
خاقانی.
دهانش ارچه نبینی مگر به وقت سخن
چو نیک درنگری چون دلم به تنگی نیست.
سعدی.
- امثال :
تنگی خانه از درون در است ؛ کنایه از آنست که وجود نیک و بد امروزی نیست بلکه از روز ازل است. ( آنندراج ).
- تنگی نفس ؛ ضیق النفس . گرفتگی راه تنفس. عسرالنفس. بیماریی که نفس کشیدن بر بیمار سخت بود. رجوع به نفس تنگی شود.
|| دشواری و سختی. آزردگی و گرفتاری و مزاحمت. ( ناظم الاطباء ) :
بدان تنگی اندر همی زیستی
زمان تازمان زار بگریستی.
دقیقی.
ز تنگی چو خواهی که گردی رها
از این بدکنش ترک نراژدها.
فردوسی.
مگر کشور آید ز تنگی رها
بمن بازبخشش تو ای پادشا.
فردوسی.
همان به کزین شهر بیرون شویم
ز تنگی و سختی به هامون شویم.
فردوسی.
بدان تنگی اندر بجستم ز جای
یکی مهربان بودم اندر سرای.
فردوسی.
چونکه نه ماهه شد بچه زشکم
بدرآید رهد ز تنگی و غم.
بهاءالدین ولد.
پیری عالم نگر و تنگیش
تا نفریبی به جوان رنگیش.
نظامی.
- تنگی دل ؛ دلتنگی. غم و اندوه. تنگ دلی :
همی بود خراد برزین سه ماه
همی داشت این رازها را نگاه
به تنگی دل اندر قلون را بخواند
بدان نامور جایگاهش نشاند.
فردوسی.
خدای عزّوجل دعای او را مستجاب گردانید و یک خانه در بهشت فرستاد از یاقوت سرخ به فضل خویش تا تنگی دل آن برود. ( قصص الانبیاء ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

کم عرضی کم پهنایی مقابل گشادی فراخی .

فرهنگ معین

(تَ ) (حامص . ) ۱ - کم عرضی ، کم پهنایی . ۲ - سختی ، رنج . ۳ - ق حطی .

فرهنگ عمید

۱. کوچک تر از اندازۀ مورد نظر بودن: تنگی لباس.
۲. باریکی و کم پهنا بودن.
۳. کم بودن فضا یا گنجایش.
۴. [مجاز] دشواری.
۵. [مجاز] کمیابی.
۶. [مجاز] کم بودن زمان.
۷. [قدیمی] نزدیکی.
* تنگی نفس: (پزشکی ) درد سینه که انسان به سختی نفس بکشد، ضیق النفس.

فرهنگستان زبان و ادب

{constriction} [فیزیک] باریک شدگی مجرا یا لولۀ محتوی شاره

گویش مازنی

/tangi/ تنگ ظرف گلی آب با دهنه ی تنگ و شکم بزرگ

واژه نامه بختیاریکا

زِ تنگی
( تَنگی ) سختی

جدول کلمات

ات

مترادف ها

desolation (اسم)
پریشانی، دل تنگی، تنگی، خرابی، ویرانی، تاراج، خرابکاری

drought (اسم)
خشکی، تنگی، خشک سالی، تشنگی

constriction (اسم)
انقباض، تنگی، تنگ شدگی، قبض مزاج

stricture (اسم)
تنگی، جراحت، ضیق، باریک بینی

drouth (اسم)
خشکی، تنگی، خشک سالی، تشنگی

فارسی به عربی

جفاف

پیشنهاد کاربران

ضَیق
سیاسی. ❇
ضر
طایفه بندونی ایل بختیاروند
تیره تنگی
تیره بنی تنگی
شیاسی
کایدان شیاس
شیران
بوگر
سراوکی
سوتکی
. .
. .
. .
. .
ضیق

بپرس