اگر تو عفو کنی بر دلم ببخشایی
کنم ز تنگه به بالای این حصار انبار.
مسعودسعد.
کمینه خدمت هر یک ز تنگه صد بدره کهینه هدیه هر یک ز جامه صد خروار.
مسعودسعد.
آری ز ترک خانان بسته به بند پای رایان ز هند و پیلان کرده ز تنگه بار.
مسعودسعد.
در راه چند تنگه زر یافته است... در راه چند تنگه زر دیدم. ( انیس الطالبین بخاری ص 128 ).- تنگه کسی را خرد کردن نتوانستن ؛ با زیادخواهی های او برنیامدن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
|| رشته و خمیر باریک و بلند. ( ناظم الاطباء ).... و نیز از آرد فطیرکرده مثل تنگه های نقره می سازند و «بغرا» می پزند و آنرا تنگه بغرا نامند. ( شرفنامه منیری ). رجوع به تنگه بغرا و برگ بغرا ( ذیل برگ ) و بغرا شود. || جای تنگ و دره کوه. || راه تنگ. ( ناظم الاطباء ).
تنگه. [ ت َ گ َ / گ ِ ] ( اِ ) شاخه ای از دریا که بین دو خشکی واقع است و دو دریا را بهم ارتباط می دهد. باب : تنگه جبل طارق که بحر روم را به اقیانوس اطلس پیوندد. ( فرهنگ فارسی معین ). بغاز: تنگه بسفر. تنگه داردانل. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || گاهی تنگه را خلیج نیز گفته اند در قدیم. ( یادداشت ایضاً ).
تنگه. [ ت َ گ َ ] ( اِخ ) نام شهری است در کنار دریا و در تواریخ آمده که گرشاسب حاکم آنجا را کشته و از خود حکمرانی در آنجا گذاشته ، و معرب آن طنجه است و آن بلادی از مغرب است. ( آنندراج ). نام بندری است به مراکش به ساحل جبل الطارق که عرب آن را طنجه گوید. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). رجوع به طنجه شود.
تنگه. [ ت َ گ َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان لاویج است که در بخش نور شهرستان آمل واقع است و 100 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).