تنگسال

لغت نامه دهخدا

تنگسال. [ ت َ ] ( اِ مرکب ) سال قحط و امساک باران. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). سال قحط و کمیاب. ( ناظم الاطباء ). جدب. مقابل فراخ سال. سالی که حاصل کشت کم آمده باشد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
وگر نامدی داشتندی به فال
که ناچار برخاستی تنگسال.
( گرشاسبنامه ).
و نیکی و بدی سال اندر جو پدید آید که چون جو راست برآید و هموار دلیل کند که آن سال فراخ بود و چون پیچنده و ناهموار برآید تنگ سال بود. ( نوروزنامه منسوب به خیام ).
زمستان درویش در تنگسال
چه سهل است پیش خداوند مال.
( بوستان ).
و از فروختن آن غله منع کرده اند و در قحطسالها و تنگسالها تا غایت که مردم از بی قوتی به جان رسیده اند. ( تاریخ قم ص 64 ). رجوع به تنگسالی و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ فارسی

سال تنگ، سال قحط، سالی که در آن بارندگی نشود
سال قحط و امساک باران . سال قحط و کمیاب .

فرهنگ عمید

= قحط سالی

پیشنهاد کاربران

فراخ سال # تنگسال. [ ف َ ] ( اِ مرکب ) سالی که در آن غلات و اجناس بکثرت پیدا شود. ( آنندراج ) . مقابل تنگ سال. ( یادداشت بخط مؤلف ) : چون جو راست برآید وهموار، دلیل کند که آن سال فراخ سال بود و چون پیچیده و ناهموار برآید تنگسال بود. ( نوروزنامه خیام ) .

بپرس