از آن مردمان تنگدل گشت شاه
بخوبی نکرد اندر ایشان نگاه.
فردوسی.
وگر تنگدل گردی ای نامدارسوی کابلستان یکی کن گذار.
فردوسی.
بترسید کآید پس او سپاه بدان ماندگی تنگدل گشت شاه.
فردوسی.
چنان تنگدل گشت از او شهریارکه از گل نیامد جز از خار بار.
فردوسی.
دوش باری چه سخن گفتم با تو صنماکه چنان تنگدل و تافته دل گشتی از آن ؟
فرخی.
تنگدل گردی چون من سوی تو کم نگرم ور سوی تو نگرم تو به دگر سو نگری.
فرخی.
جلدی و مردی همی پدید کنی تنگدلی غمگنی ز بی عملی.
ناصرخسرو.
گفتند اگر ما را پاره پاره کنی این کلمه را نگوییم تا آنکه یونس نومید شد و تنگدل گشت. ( قصص الانبیاء ص 133 ). مگر روزی این پسر به عذری دیرتر بخدمت آمد و سلطان بی او تنگدل گشته بود. ( نوروزنامه منسوب به خیام ).مشو ایمن که تنگدل گردی
چون ز دستت دلی به تنگ آید.
( گلستان ).
رجوع به تنگدل و دیگر ترکیبهای آن شود.