تنگ گشتن

لغت نامه دهخدا

تنگ گشتن. [ ت َ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) تنگ شدن. کم وسعت گردیدن. ضیق گشتن. مقابل فراخ شدن :
هنوزت نگشته ست گهواره تنگ
چگونه کشی از بر باره تنگ ؟
اسدی.
این همه کارهای پهن و دراز
تنگ و کوته به یک نفس گردد.
خاقانی.
|| سخت و دشوار گشتن. تنگ شدن. در مضیقه شدن :
بگشتند از اندازه بیرون به جنگ
ز بس کوفتن گشت پیکار تنگ.
فردوسی.
- تنگ گشتن جهان بر کسی ؛ تنگ شدن عالم بر او. سخت و دشوار شدن جهان بر وی :
ز رستم کجا کشته شد روز جنگ
ز تیمار بر ما جهان گشت تنگ.
فردوسی.
ز هر سو به تنگ اندر آورد جنگ
برو بر جهان گشته از درد تنگ.
فردوسی.
- تنگ گشتن کار ؛ تنگ شدن کار. سخت و دشوار گشتن امری. صعب ومشکل گردیدن کاری : چون کار بر... تنگ گشت یک خروار زر هدیه فرستاد. ( تاریخ سیستان ).
|| غمگین گشتن. آشفته خاطر گردیدن. اندوهناک گشتن. و با دل ترکیب شود :
دل شیده گشت اندر آن کار تنگ
همی بازخواند آن یلان را ز جنگ.
فردوسی.
رجوع به تنگ شدن و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.

پیشنهاد کاربران

- دِل تَنگ گَشتَن:
اُستُوار شُدَن؛ مُحکَم شُدَن؛ فِشُرده شُدَن.
دِلَش تَنگتَر گَشت وُ ناباک شُد
گُشادِزَبان پیشِ ضَحّاک شُد
فِردُوسی

بپرس