تنگ چشمان را ز تو گردی نخیزد تا بود
لن تنالوا البر حتی تنفقوا در حقشان.
سنائی.
فلک هم ،تنگ چشمی دان که بر خوان ، دفع مهمان راز روز و شب دو سگ بسته ست خوانسالار دورانش.
خاقانی.
جهان نیز چون تنگ چشمان دور است از این تنگ چشمی از این تنگ باعی.
خاقانی.
به بخل اندر چو سوزن تنگ چشمی که تاری ریسمان در چشمت آید.
اثیر اومانی.
تنگ چشمان نظر به میوه کنندما تماشاکنان بستانیم.
سعدی.
برای حاجت دنیا طمع به خلق نبردم که تنگ چشم تحمل کند عذاب مهین را.
سعدی.
نبینی که چشمانش از کهرباست وفا جستن ازتنگ چشمان خطاست.
( بوستان ).
عاشقان را گر در آتش می پسندد لطف دوست تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم.
حافظ.
رجوع به تنگ چشمی و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود. || مردم نادیده و دیورنگ. ( برهان ). کور و مردم ترک و دیوسار. ( ناظم الاطباء ). || زنی که به غیر از یک شوهر ندیده باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || معشوق را از آن چشم تنگ گویند که به طرف کسی میل نکند و به حسن خود مغرور است یا از جهت حیابود یا آنکه بر حلال خود نظر داشته باشد چنانکه در قرآن مجید در تعریف حوران بهشتی واقع شده که فیهن قاصرات الطرف ؛ ای زنانی که نظر از شوهر خود نگذرانند و استعمال این لفظ در محل تعریف معشوقان خاصه قدماست ، در کلام متأخرین دیده نشده. ( آنندراج ). صفت معشوق آید چرا که بسوی کسی نمی بیند. ( غیاث اللغات ) : می و مرغ و ریحان و آواز چنگ
بت تنگ چشم اندر آغوش تنگ.
نظامی ( از آنندراج ).
|| ترکان را نیز گویند. ( برهان ). آنکه چشمی خرد و کشیده دارد چون مردم چین و مغول که چشمانی چون چشم ترکان دارند. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). کنایه از غلام یا کنیزک ترک است : بیشتر بخوانید ...