تنگ و تار

لغت نامه دهخدا

تنگ و تار. [ ت َگ ُ ] ( ص مرکب ، از اتباع ) تنگ و تاریک. بی وسعت و بی روشنایی. خلاف فراخ و روشن. محقر و تاریک :
غار جهان گرچه تنگ و تار شده ست
عقل پسند است یار غار مرا.
ناصرخسرو.
می نبیند آن سفیهانی که ترکی کرده اند
همچو چشم تنگ ترکان ، گور ایشان تنگ و تار.
سنایی ( از امثال و حکم دهخدا ).
رجوع به ماده بعد و تنگ و همچنین تار و دیگر ترکیبهای این دو شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس