تنگ ماندن

لغت نامه دهخدا

تنگ ماندن. [ ت َ دَ ] ( مص مرکب ) تنگ اندرماندن. گرفتار شدن. در سختی و مضیقه گیر کردن. راه فرار و نجات مسدودماندن. در سختی و فشار و بی چیزی ماندن :
شکیبایی و تنگ مانده به دام
به از ناشکیبا رسیدن به کام.
ابوشکور.
و بهر طریقی کار بر لشکر شریک سخت کردندتا لشکر به تنگ اندر ماندند و گرسنه شدند. ( تاریخ بخارا ص 75 ).

فرهنگ فارسی

تنگ اندر ماندن . گرفتار شدن

پیشنهاد کاربران

بپرس