تنگ عیش


مترادف تنگ عیش: بیچاره، ندار، کم رزق و روزی، بی پول، بی نوا، تهی دست، دست تنگ، مفلس، بی چیز، تنگ دست، تنگ معاش، تنگ روزی

متضاد تنگ عیش: فراخ عیش

لغت نامه دهخدا

تنگ عیش. [ ت َ ع َ / ع ِ ] ( ص مرکب ) کنایه از مفلس و بی چیز. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). مفلس و دردمند. ( غیاث اللغات ). مفلس و بی چیز. ( انجمن آرا ). درویش و مفلس. ( فرهنگ رشیدی ). تنگ دست. تنگ معاش. تنگ روزی. تنگ بخت. تنگ زیست. کنایه از مفلس و تهیدست. ( آنندراج ) :
بسا تنگ عیشان تلخی چشان
که آیند درحله دامن کشان.
( بوستان ).
بی رخت شد چون دهانت عیش من
تنگ عیش است آنکه مهمانیش نیست.
کمال خجندی ( از آنندراج ).
گردون تنگ عیش به یک قرص ساخته
صبح از دهن برآرد و شامش فروبرد.
فیاض لاهیجی ( از آنندراج ).
|| صاحب اندوه. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) :
جان ندارد هرکه جانانیش نیست
تنگ عیش است آنکه بستانیش نیست.
سعدی.
رجوع به ماده بعد شود.

فرهنگ فارسی

کنایه از مفلس و بی چیزی . تنگ دست . تنگ معاش .

پیشنهاد کاربران

تنگ عیش:تنگ روزی، تهیدست
( ( جان ندارد هرکه جانانیش نیست
تنگ عیش است آنکه بستانیش نیست ) )
( گزیده غزلیات سعدی، حسن انوری، انتشارات علمی، چ اول، ۱۳۶۹، ص۱۶۰. )

بپرس