بسا تنگ عیشان تلخی چشان
که آیند درحله دامن کشان.
( بوستان ).
بی رخت شد چون دهانت عیش من تنگ عیش است آنکه مهمانیش نیست.
کمال خجندی ( از آنندراج ).
گردون تنگ عیش به یک قرص ساخته صبح از دهن برآرد و شامش فروبرد.
فیاض لاهیجی ( از آنندراج ).
|| صاحب اندوه. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) : جان ندارد هرکه جانانیش نیست
تنگ عیش است آنکه بستانیش نیست.
سعدی.
رجوع به ماده بعد شود.