تنگ شدن

لغت نامه دهخدا

تنگ شدن. [ ت َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) کم وسعت شدن. ( ناظم الاطباء ). ضیق گشتن. مقابل فراخ شدن :
ز بس کشته و خسته بر دشت جنگ
شد آوردگه را همه جای تنگ.
فردوسی.
از ایشان بکشتند چندان سپاه
کز آن تنگ شد جای آوردگاه.
فردوسی.
بیابان چنان شد ز هر دو سپاه
که بر مور و بر پشه شد تنگ راه.
فردوسی.
رنگ را اندر کمرها تنگ شد جای گریغ
ماغ را اندر شمرها سرد شد جای شنا.
؟ ( از لغتنامه اسدی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
تظلم زنانند بر شاه روم
که بر مصریان تنگ شد مرز و بوم.
نظامی.
از شوق اینکه روی تو گلرنگ می شود
گل را قبای رنگ به بر تنگ می شود.
عالی ( از آنندراج ).
جسم زار ما ز بس بالید از غمهای او
شد لباس زندگانی تنگ بر اندام ما.
سلیم ( ایضاً ).
|| سخت و دشوار شدن. در مضیقه شدن.
- تنگ شدن از چیزی ؛ در مضیقه آن افتادن :
بباشیم تا دشمن از آب و نان
شود تنگ و زنهار خواهد بجان.
فردوسی.
- تنگ شدن روزی ؛ سخت شدن معاش و زندگی بر کسی :
شنیدم که بر مرغ و مور و ددان
شود تنگ روزی ز فعل بدان.
( بوستان ).
- تنگ شدن زندگانی ؛ سخت شدن آن :
هر آنکس که پیش آید او را به جنگ
شود در جهان زندگانیش تنگ.
فردوسی.
- تنگ شدن عالم ؛ سخت و دشوار شدن جهان بر کسی :
تنگ شد عالم بر او ازبهر گاو
شورشور اندرفکند و گاوگاو.
رودکی.
- تنگ شدن عرصه ؛در سختی و فشار واقع شدن. ناتوان و درمانده شدن در اجرای امری.
- تنگ شدن کار ؛ سخت و دشوار شدن کارزار. صعب و مشکل شدن امری :
زمانی همی گفت کاین روز جنگ
بکار آیدم چون شود کار تنگ.
فردوسی.
چو شد زین نشان کار بر شاه تنگ
پس پشت شمشیر و از پیش سنگ.
فردوسی.
به روز چهارم چو شد کار تنگ
به پیش پدر شد دلاور پشنگ.
فردوسی.
عبداﷲ چون کارش سخت تنگ شد از جنگ بایستاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 176 ).
- تنگ شدن معاش ؛تنگ شدن روزی. سخت شدن زندگی. کم شدن وسایل زندگی.
- تنگ شدن نفس ؛ به سختی برآمدن دم. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : تا نفس ایشان تنگ نشود و خفقان نباشد... ( ذخیره خوارزمشاهی از یادداشت ایضاً ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

کم وسعت شدن . ضیق گشتن

پیشنهاد کاربران

بپرس