تنگ خوی. [ ت َ ] ( ص مرکب ) تنگ خو : جهان تنگ دیدیم بر تنگ خوی مراآز و زفتی نکرد آرزوی.فردوسی.جان را به وداع آفرینش از عالم تنگ خوی شستیم.خاقانی.سعدیا مستی و مستوری بهم نایند راست شاهدان بازی فراخ و صوفیان بس تنگ خوی.سعدی.