در این شهر باری به سمعم رسید
که بازارگانی غلامی خرید
رحیل آمدش هم در آن هفته پیش
دل افکار و سربسته و روی ریش
چو بیرون شد از کازرون یک دو میل
به پیش آمدش سنگلاخی مهیل
بپرسید کاین قله را نام چیست
که بسیار بیند عجب هرکه زیست
چنین گفتش از کاروان همدمی
مگر تنگ ترکان ندانی همی
برنجید چون تنگ ترکان شنید
تو گفتی که دیدار دشمن بدید
سپه را یکی بانگ برداشت سخت
که دیگر مران خر، بینداز رخت
نه عقلست و نی معرفت یک جوم
اگر من دگر تنگ ترکان روم.
( بوستان ).
برون رفتم از تنگ ترکان که دیدم جهان درهم افتاده چون موی زنگی.
( گلستان ).