تنگ

/tang/

مترادف تنگ: آبخوری، شیشه، صراحی، کوزه، صراحیه، بلبله | باریک، کم پهنا، کم عرض ، کوچک ، ریز، فروزین، دوال، فتراک، لنگه، عدل، جوال، تنگه، دروا، دره، محدود ، تنگاتنگ، نزدیک، بی فاصله، چسبیده، کیپ اندک

متضاد تنگ: پهن، عریض، بزرگ، فراخ، گشاد

معنی انگلیسی:
close, closefitting, skintight, [adj.] narrow, short, barren or hard (as a year), [n.]girth, strap, [adv.] closely, beaker, canyon, carafe, caster, cincture, decanter, jug, strait, tense, cinch, incommodious

لغت نامه دهخدا

تنگ. [ ت َ ] ( ص )ضد فراخ بود. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 278 ) ( شرفنامه منیری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). نقیض فراخ باشد. ( برهان ). بی وسعت و ضیق و کم عرض. نقیض فراخ. ( ناظم الاطباء ). پهلوی تنگ بمعنی ضیق. ( حاشیه برهان چ معین ). باریک. کم عرض. اندک پهنا. مقابل گشاد. جایی که کسی یا چیزی به دشواری در آن جای گیرد. مقابل فراخ. ( فرهنگ فارسی معین ) :
من و بیغولگکی تنگ ، به یک سو ز جهان
عربی وار بگریم به زبان عجمی.
آغاجی.
به گور تنگ سپارد ترا دهان فراخ
اگرْت مملکت از حد روم تا حد زاست.
کسائی.
زمانه سراسر پر از جنگ بود
به جویندگان بر، جهان تنگ بود.
فردوسی.
نباید سپاه مرا بهره زین
به تنگست بر ما به مردی زمین.
فردوسی.
چو زنهار دادم نسازمْت جنگ
جهان نیست بر مرد هشیار تنگ.
فردوسی.
یکی شهر بد تنگ و مردم بسی
ز کوشش بدی خوردن هر کسی.
فردوسی.
چو بر دجله بر یکدگر بگذرند
چنان تنگ پل را به پی بسپرند
بترسد چنین هر کس از بیم آب
همی برخروشد چو گیرد شتاب.
فردوسی.
به پنجم چنان دید جانم بخواب
که شهری بدی تنگ نزدیک آب.
فردوسی.
چو سازی درنگ اندر این جای تنگ
شود تنگ بر تو سرای درنگ.
فردوسی.
میان تنگ ، چون ببر و، بازو ستبر
همی فر تاجت برآید به ابر.
فردوسی.
چو گور تنگ شود بر عدو جهان فراخ
هر آن زمان که بر اسبش کشیده باشد تنگ.
فرخی.
یکی خانه دیدم ز سنگ سیاه
گذرگاه او تنگ چون چنبری.
منوچهری.
او مار بود و مار، چو آهنگ او کنی
اندرجهد ز بیم به سوراخ تنگ غار.
منوچهری.
پدر گفت کاین رای پدرام نیست
تو خردی ترا رزم هنگام نیست
هنوزت نگشته ست گهواره تنگ
چگونه کشی از بر باره تنگ ؟
اسدی.
خرد مکن طبع نه چرخیست خرد
تنگ مکن دل نه جهانیست تنگ.
مسعودسعد.
و باید چشمهای واو، قاف و فا درخور یکدیگر و بر یک اندازه بود، نه تنگ و نه فراخ. ( نوروزنامه منسوب به خیام ).
تنگ باشد یکی جهان و دو شاه
تنگ باشد یکی سپهر و دو ماه.
سنائی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - تسمه و نواری پهن که بکمر مرکوب ( اسب یا الاغ ) بندند دوالی که بدان بار را برپشت چارپا محکم سازند . ۲ - آنچه که بدان چیزهایی را تحت فشار قرار دهند مانند قید صحافی . ۳ - جوال لنگه بار عدل . ۴ - بار حمل . یا تنگ شکر . ۱ - بار شکر . ۲ - لب معشوق .
دهی از دهستان کنارک شهرستان چاه بهار است .

فرهنگ معین

( ~. ) (اِ. ) ۱ - لنگة بار، عدل ، جوال . ۲ - تسمه ای که به کمر اسب یا الاغ بندند. ۳ - آن چه که بدان چیزهایی را تحت فشار قرار دهند مانند قید صحافی . ۴ - بار، حمل .
(تُ ) (اِ. ) کوزه ای از جنس سفال یا بلور که قسمت پایین آن بزرگ و بالای آن تنگ و باریک باشد.
( ~. ) [ په . ] ۱ - (ص . ) باریک ، کم عرض . ۲ - جایی که کسی یا چیزی به دشواری در آن جا گیرد. ۳ - (اِ. ) دره .
( تَ ) (ص . ) ۱ - بسیار نزدیک ، چسبان . ۲ - نایاب .

فرهنگ عمید

۱. پارچ.
۲. کوزۀ آب یا شراب که از سفال یا بلور یا چیز دیگر درست کنند به ویژه کوزه ای که شکمش بزرگ و گردنش باریک و دهانۀ آن تنگ باشد: تنگ آبخوری، تنگ بلور.
۱. [مقابلِ گشاد] کوچک تر از اندازۀ مورد نظر: کفش تنگ.
۲. [مقابلِ پهن] باریک، کم پهنا.
۳. [مقابلِ فراخ] ویژگی جایی که کسی یا چیزی به سختی در آن قرار گیرد و فشار بر او وارد شود: اتاق تنگ.
۴. زمان کم.
۵. [مجاز] دشوار.
۶. (قید ) بافشار.
۷. (قید ) با فاصلۀ کم.
۸. (اسم ) دره: چو دستان سام اندر آمد به تنگ / پذیره شدندش همه بی درنگ (فردوسی: ۲/۸ ).
۹. [قدیمی] کمیاب.
* تنگ آمدن: (مصدر لازم ) [مجاز] به ستوه آمدن، آزرده شدن، ملول شدن.
* تنگ آوردن: (مصدر متعدی ) [مجاز] به تنگ آوردن، به کسی سخت گرفتن و او را در تنگنا گذاشتن، به ستوه آوردن.
۱. تسمه یا نواری پهن که به کمر اسب یا الاغ می بندند.
۲. هرچیزی که چیز دیگر را با آن بفشارند و زیر فشار قرار بدهند، مانند قید صحافی.
۳. بار.
۴. [قدیمی] یک لنگه بار.
۵. [قدیمی] جوال.
۶. [قدیمی] بار و خروار از چیزی: دراین میانه فزون دارد از هزار کلات / به هریک اندر دینار تنگ ها بر تنگ (فرخی: ۲۰۷ ).
* تنگ شکر: [قدیمی]
۱. بار شکر.
۲. [مجاز] لب معشوق.

فرهنگستان زبان و ادب

{gorge} [جغرافیا، زمین شناسی] دره ای باریک و ژرف با دیواره های سنگی تقریباً قائم در کوهستان که از ژرف دره کوچک تر و از تنگ دره پرشیب تر است

گویش مازنی

/tang/ تسمه ی پهن از جنس چرم یا نخ که پالان را در پشت اسب محکم نگه می دارد - محکم ۳جمع ۴باریک & تنگ - سبوی گلی – تنگ مسی

واژه نامه بختیاریکا

بار محکم شده بر روی یک چهارپا
به تنگ
جفت؛ کنار
( تِنگ ) چاق
دره؛ صعب العبور
( تِنگ ) سفت
( تَنگ ) غمگین؛ درفکر؛ ناراحت؛ غمگین؛ به تنگ
( تَنگ ) کم عرض
( تُنگ ) کنده درخت؛ هیزم؛ تنه درخت بلوط
محتاج؛ سخت. مثلاً تنگسِه یعنی محتاجه

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تُنگ، ظرف مخصوص نگهداری و حمل مایعات، شامل سه قسمت اصلی بدنه، گردن و دهانه می باشد.
از وجه تسمیه آن اطلاع دقیقی در دست نیست. به سبب شباهتش با کوزه، برخی واژه نامه ها آن را کوزه ای سفالین یا بلورین بیضی شکل که لوله و نایژه آن بر سرش قرار دارد یا کوزه ای که «شکمش کلان و گردنش کوتاه و دهانش تنگ باشد»، معرفی کرده اند.
اشکال تنگ
این ظرف به اَشکال گوناگون دیده شده است: بدنه مدور، شَلْجَمی، گلابی شکل، مکعب و غیره با گردن کوتاه، بلند، باریک یا قطور با لبه هایی به اشکال گوناگون، همچنین تنگهایی با دسته یا بی دسته، پایه دار یا بی پایه و جز آن. این تنوع، سبب شباهت و همانندی تنگها با بعضی ظروف دیگر گردیده و گاه تشخیص تنگ و غیر آن را مشکل کرده است. از جمله پارچ، مشربه و نیز ابریق که هم به معنای تنگ و کوزه هم به معنای آفتابه به کار رفته است. تنگ با این که از نظر کارکرد با صُراحی و آفتابه و گلابدان و قوری و قمقمه فرق دارد اما گاه تفکیک آن ها آسان نیست. تنگ ممکن است از سنگ، عاج و چوب نیز ساخته شود.
پیشینه تنگ
بنابر یافته های باستان شناسی، این ظرف از پیش از تاریخ کاربرد داشته است. امروزه نیز از آن استفاده می کنند یا برای تزئین به کار می برند. استفاده از تنگ در معابد و در نقوشی با مفاهیم اساطیری و دینی روی بدنه آن و ارتباط آن با آب و مفهوم برکت بخشی می تواند زمینه کاربردهای آیینی و نمادین آن باشد. چنانکه بر مُهری استوانه ای در چغازنبیل از اوایل هزاره دوم پیش از میلاد الاهه آب میان تنگهایی نشسته که آب از آن ها فوران می کند. بر مهر دیگری از شوش، مردوک (خدای بزرگ بابلی) بر تخت نشسته و تنگی به دهان نزدیک کرده است. تنگ سفالینی نیز از پیش از تاریخ منسوب به بین النهرین با نقش زنی بر روی گردن آن و نیز گوشواره ای طلا به شکل تنگ از دوره پارتیان به دست آمده است.
مکشوفه های باستانی تنگ
...

دانشنامه عمومی

تنگ (بدخشان). تنگ ( به لاتین: Tang ) یک منطقهٔ مسکونی در افغانستان است که در ولایت بدخشان واقع شده است. [ ۱]
عکس تنگ (بدخشان)

تنگ (گرمی). تنگ یک روستا در ایران است که در استان اردبیل واقع شده است. [ ۱] تنگ ۱۸۷ نفر جمعیت دارد.
گفته می شود آقای سعید مختاری داماد این روستا بوده و او با یک خانواده ی مذهبی وصلت کرده است. این وصلت اختلاف چند صد ساله ی اهالی درگاهلو و تنگ را به فراموشی سپرده است. انتزاع روستای درگاهلو از بخش اونگوت و الصاق آن به بخش مرکزی گرمی نیز مردم روستاهای درگاهلو و تنگ را تا حدودی به هم نزدیک کرده است.
عکس تنگ (گرمی)

تنگ (نوشیدنی). تنگ ( انگلیسی: Tang ) یک نوع از نوشیدنی با طعم میوه است، فرمول اصلی این فراوردهٔ غذایی در اصل به ویلیام میچل[ ۱] دانشمند علوم غذایی شرکت ژنرال فودز متعلق به سال ۱۹۵۷ می باشد، این نوشیدنی برای اولین بار به صورت پودر در سال ۱۹۵۹ عرضه شد[ ۲] ، نام تجاری تنگ تحت مالکیت بین المللی موندلیز به بازار عرضه گردید.
فروش محصول تنگ بسیار ناچیز بود تا زمانی که ناسا از این فراورده در برنامه فضایی مرکوری بر روی جان گلن استفاده کرد[ ۳] ، متعاقب آن در پروژه جمنای استفاده گردید و از آن زمان به بعد در برنامهٔ غذایی همیشه همراه فضانوردان ایالات متحده بود، این پروسه منجر به پیدایش این تصور شد که تنگ برای برنامهٔ فضایی ناسا اختراع شده است. [ ۴] [ ۵]
عکس تنگ (نوشیدنی)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

تُنْگ
تُنْگ
ظرفی از جنس سفال، بلور، چینی، عاج، چوب و مانند آن ها، با گردن استوانه ای نسبتاً باریک، برای نگهداری آب و نوشیدنی های دیگر. تنگ دارای سه قسمت اصلی بدنه، گردن و دهانه است. بدنۀ آن کروی، شلجمی، بیضی یا باریک یا قطور، و دهانش تنگ و گاهی دارای آبریز منقارمانند است. این ظرف بدون دسته یا با دسته، و گاه با پایه یا بدون پایه است. لولۀ آن بر سرش قرار دارد و آن جا که به بدنه متصل می شود، تَنگ و سَر لوله گشاد است. تُنگ به کوزه و پارچ و ابریق نیز شباهت دارد، که تشخیص آن ها بسیار مشکل است و تنها کاربری آن ها موجب تمایزشان می شود. این ظرف از پیش از تاریخ تا امروز، با نقوش متنوع، کاربری داشته است.

مترادف ها

strait (اسم)
باب، تنگنا، تنگه، تنگ، بغاز

flagon (اسم)
قرابه، تنگ، تنگ دسته دار و لوله دار

stoup (اسم)
تنگ، سبو، قدح اب مقدس

decanter (اسم)
تنگ

fleshing (صفت)
تنگ، کیپ و چسبنده

scarce (صفت)
تنگ، نادر، کمیاب، اندک، کم، قلیل

thick-set (صفت)
انبوه، کلفت، پر پشت، تنگ، قطور، تنگ هم

close (صفت)
نزدیک، خودمانی، تنگ

tight (صفت)
خسیس، سفت، محکم، مقید، کیپ، تنگ، لول، کساد، ضیق

narrow (صفت)
محدود، باریک، تنگ، کوته فکر، دراز و باریک، ضیق

فارسی به عربی

خزی , دورق , ضیق , مضیق , نادر
( تنگ (تانگ ) ) شدة

پیشنهاد کاربران

تنگ tang: این واژه در سنسکریت به صورت تنچ tanc و تنگ آمده و فعل است به معنی تنگ - بسته - لخته - فشرده - منقبض شدن.
گویش مازندرانی
/taneg/
رقیق - آبکی
تَـنْـگ
برای تنظیم شُل و سفتی قالی در حال بافت ،
ازلوله فلزی استفاده میکنند که درگویش محلی راوری به آن � تَـنْـگ � میگویند، که به نِوَرد بالایی قالی متصل میکنند و با طنابی به نِوَرد پایین می بندند وبا کشیدن طناب تنظیم شل و سفتی تارها میکنند.
( در گذشته . تنگ . از تیرک چوبی محکم بوده )
( تنگ بر اسب، تنگ باید کرد ) ( مقامات حمیدی، مقامه ی سوم )
تنگ نخست به معنی دوال و تسمه ی کمر ستور و تنگ دومی به معنی محکم و استوار
واژه تنگ
معادل ابجد 470
تعداد حروف 3
تلفظ tang
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: tang]
مختصات ( تَ ) ( ص . )
آواشناسی tang
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
واژه نامه آزاد
strait
چون تنگ بر تازیان تنگ کردیم و رأی عزم جنگ را آهنگ. . . : تنگ اول به معنی راه عبور و تنگ دوم به معنی ضیق است. ( مقامات حمیدی )
تا شود عرصهٔ مراد فراخ/تنگ بر اسب تنگ باید کرد:تنگ اول به معنی بند چرمی و تنگ دوم به معنی ضیق است. ( مقامات حمیدی )
ناراحت ، غمگین
متضاد گشاد
Narrow
Tight
Cramped
تنگ به معنای بار هم هست مانند
تنگ شکر : بار شکر
به واژه هنگ رجوع شود
هنگ = سخت یا دسته شدن ( هر چیزی دسته شود سخت می شود )
اگر تنگ را دگردیسی از هنگ بدانیم ( همچون اهن یعنی سخت شده ) پس تنگ هم در تنگنا یعنی سختی
با واژه سنگ نزدیکی معنایی دارد
...
[مشاهده متن کامل]

هنگ = سنگ = تنگ = آهنگ = هنگار ( هنجار ) و آهنگ و . . .
همگی از سختی و دسته شدن میگویند که در سرهنگ یا فرهنگ یعنی سرگروه و شکوه دسته یا اجتماع / در آهنگ یعنی بسیار سخت شده و کنایه از تصمیم و اراده بزرگ = در هنگار ( هنجار ) یعنی مجموعه هنگ ( هر چیزی سخت شده یعنی قانون شده و شکل گرفته است ) در تنگ یعنی سختی و کنایه از کار سخت دارد / در سنگیدن یا سنجیدن یعنی سختی کار و نشان از وزن زیاد دارد که امروه در این موارد کاربرد پیدا کرده است

همانندی واژه پارسی ( تنگ ) با برابرِ آلمانیِ آن:
واژه پارسیِ ( تنگ ) در زبان آلمانی ( eng = اِنگ ) می شود و واژه ( تنگی ) در زبان آلمانی ( Enge = اِنگِ ) می شود. enger = تنگتر
بندی یا کمربندی تزیینی که پالان را از طریق آن به سینه الاغ و اسب محکم ببندند تا از چرخش پالان جلوگیری کند
در زبان ملکی گالی بشکرد
محفظه آب، ظرفی برای نگهدشتن آب ( در مناطق جنوب و فارس ) ، پارچ نیز گویند
باریک
دلیل که مال و نعمت بسیار بر شما تنگ میشود
در بعضی جا ها به معنای باریک و دیگر جا ها مانند
رخش به تنگ آمد
مانند این است که می گوییم
رخش عصبانی شد
تنگ در جمله به تنگ می آید به معنای به ستوه می آید
تنگ. [تٍ] در گویش مردم شیراز محکم و سفت را گویند. چیزی را با فشار و نیروی بسیار گرفتن
تنگ بگیر = سفت بگیر - محکم بگیر
[تَ] با فتح ت و سکون ن و گ به معنای نزدیک - کنار - پهلو - بسیار نزدیک به هم بودن - در میان - در فاصله نزدیک - نزد - کم دورند
تنگ یکدیگر نشستن : بسیار نزدیک هم نشستن
تنگ دوستان : نزدیک و کنار دوستان
تنگ هم رفتن : نزدیک و پهلو به پهلوی هم رفتن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس